
سال های بنفش
رمان"سال های بنفش" رمانی است معما گونه و پرحادثه و سرشار از هیجانات ناب و پرنشاط به قلم آقای ابراهیم حسن بیگی و منتشر شده توسط انتشارات کتابستان معرفت. کتاب "سال های بنفش" را به تمام دوستداران رمان های معما گونه و کسانی که عاشق هیجان هستند پیشنهاد می کنیم. این کتاب در قطع رقعی و دارای 296 صفحه می باشد.
آشنایی بیشتر با کتاب سال های بنفش:
این رمان در دو بخش روایت می شود.بخش اول شما را وارد جغرافیایی بکر و محیط زندگی افرادی می کند که فرهنگ و شیوه زندگی آنها برایتان تازگی فراوانی دارد.در بخش دوم ناگهان پرده دیگری گشوده می شود و حوادث پرهیجان و گوناگونی شما را در می نوردد و طوفانی بر می خیزد که شخصیت های داستان را دستخوش تغییرات شگرفی می کند.در یک کلام این رمان تصویر تازه ای از سالهای بنفش را پیش روی شما می گشاید تا کمی هم به تنفس صبح در سال های سبز بیندیشید.
شروع داستان سال های بنفش:
تمام شب بیدار بود، در یک هوای دم کرده که بوی نا می داد و بوی عرق ، مزه گس خون، هنوز زیرزبانش بود. خون روی پیشانی و گوشه لبش لخته شده بود. می توانست پیش از این، خون تازه و گرم را از گوشه لبش با آستین پیراهن بزداید ، خون حلقش را همراه با بزاق دهان به کف اتاق تف کند؛ یک تف تند و عصبی که خشم بازجو را برانگیزد و بعد، در حالی که به چشم های نا آرام مرد زل می زند، دوبارد با آستین پیراهن، خونی را که از انتهای ریش شره کرده بود پاک کند؛ یک ژست کلیشه ای، مثل هنرپیشه های سینما که ابهت او را به رخ بازجو بکشد! اما او چنین کرده بود.
به باریکه های خون مجال داده بود از جای جای تنش بیرون بزند و او گرمای ملایم خون را روی تنش حس کند ... او درد را حس کرده بود؛ اما خم به ابرو نیاورده بود. عادت به تحمل چنین دردهایی نداشت. بعدها احساس کرد که درد، تحمل پذیر شده است و حتی کمی شیرین؛ آن گاه که به راه رفته اندیشیده بود، به «سید»!..
برشی از کتاب سال های بنفش:
شدت کوبیدن پا بیشتر شد و این بار، همراه با صدای دست که هماهنگ با پاها عمل میکرد؛ ضرباهنگی منظم. همه می توانستند ببینند که رنگ وزير، مثل لبو قرمز شده بود و بیش از او رئیس دانشگاه که می دانست فاتحه اش را خواهند خواند. کاری هم از دست مأموران امنیتی سالن برنمی آمد؛ لااقل در چنین شرایطی که وزیر حضور داشت و آن همه در اهمیت و نقش دانشجو داد سخن داده بود. برق سالن را روشن کردند.
کم کم صداها خوابید. وزیر، لیوان آب را تا ته سر کشید. بعد از حضار به خاطر تشویقی که کرده بودند، تشکر کرد و خواست که اجازه بدهند سخنانش را به پایان برساند. از این همه پررویی غیظم گرفت. ملکی خم شد و کبوترها را از زیر صندلی برداشت. هلشان داد به طرف راهرو سالن؛ ناگهان کبوترها پریدند و خدایی بود که به طرف بین رفتند. در فضای بالای سن چرخی خوردند و دوباره برگشتند به طرف سالن. شلیک خنده ها بلند شد. علی رغم سر و صدایی که به پا خاسته بود، وزیر به صحبت هایش ادامه داد.
کبوترها دوباره برگشتند به روی سن و این بار در سطح پایین تری پرواز کردند و همانجا چرخیدند. بار دیگر صدای پا زدن بلند شد. حالا وزیر هم سرش را گرفته بود بالا به کبوترها نگاه می کرد که بالای سرش چرخ میزدند . از این بهتر نمی شد، وزیر بلند شد و صحنه را ترک کرد و به اتفاق تعدادی از مأموران امنیتی از در سالن رفت بیرون. روز یکشنبه، صحبت ها همه درباره مراسم بود و اینکه پنج نفر از دانشجوایان چپ را دستگیر کرده اند و ..
صفحه 149 کتاب
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم