
به چند خیاط ماهر نیازمندیم
مولف (پدیدآور) :سمانه سنایی
کسانی که تجربه حضور در جنگ هشت ساله را داشتند یا خاطرات آن دوران را شنیده و خوانده بودند، کرونا را فرصتی دیدند برای جهاد و تجلی دوباره مرگ آگاهی. کتاب "به چند خیاط ماهر نیازمندیم" داستان خاطراتی است از بانوان خیاط یزدی در دوران سخت کرونا به تحقیق خانم سمانه سنایی، این کتاب از سری کتاب های مدافعان سلامت نشر راه یار است که در 104 صفحه و قطع رقعی به چاپ رسیده.
آشنایی بیشتر با کتاب به چند خیاط ماهر نیازمندیم:
قصه تاریخ برای ما قصه پرغصه سانسورهاست؛ سانسورهایی از جنس ندانم کاری و .. غرض ورزی و نفوذ فرهنگی. تاریخ را همیشه دربار و پادشاهان و نخبگان نوشته اند و آن را به نفع خودشان مصادره کرده اند و سهم مردم و طبقات پایین دست در این میان چیزی جز سانسور نبوده است. حال در میان همین مردم، گروه بسیار مهر و اثرگذاری هستند که همواره پشت صحنه کار کرده اند و دیده نشده اند، اما در بسیاری از حوادث بزرگ تاریخ، صحنه گردان اصلی بوده اند. این گروه با وجود اثرگذاری کم نظیر، از همین کاریکاتور کج و کوله تاریخ هم تقریبا سهم خاصی عایدش نشده است.
زنان، کارگردانان بزرگ تاریخ اند که هرگز در صفحات کتاب قطور تاریخ، نام آنها به درستی دیده نشده است. شاید بگویید اغراق میکنم؛ اما برای اثبات ادعایم و برای اینکه به نگاه فمنیستی متهم نشوم، شما را به حافظه تاریخی تان از کتاب های تاریخ مدرسه ارجاع میدهم. از ابتدایی تا پیش دانشگاهی، چند نمونه به ذهنتان می آید که اشاره ای به زنان با نقششان در تاریخ شده باشد؟
تنها نمونه ای که من به خاطر دارم ، اشاره ای به گوهرشادبیگم است، آن هم از صدقه سری پرداختن به اقدامات همسرش جناب شاهرخ؛ در حالی که نام گوهرشاد، عنوان قیامی هویت ساز در تاریخ ملت ماست؛ قیامی که اگر مادر این سالها روی آن کار میکردیم و زنان قهرمانش را که علیه «بی حجابی اجباری» به پاخاستند، به نسل های مختلف معرفی میکردیم، اکنون ناچار نبودیم به اعتراضها علیه «حجاب اجباری» پاسخ سلبی دهیم...
برشی از کتاب به چند خیاط ماهر نیازمندیم:
نگرانی ام از هدیه ها و خوابگاه رفع شده بود. حالا دختر کل هادی می توانست با خیال راحت برای کمک به مردم کاری انجام دهد. سال نو بود و نزدیک اعیاد شعبانیه، تعدادی بسته عیدانه درست کردیم. در هر بسته چند تا شکلات، آب میوه، ایک اسکناس نوی ۵۰۰ تومانی، تراکت کوچک تبریک عید و شماره تماس خودم را گذاشتم. پسته ها را در مراکز دوخت ماسک و گان ، نزدیک بیمارستان شهید صدوقی و دانشگاه آزاد پخش کردیم ماسک ها و گان های دوخته شده را که دیدم به فکر کمک کردن افتادم.
خیاطی بلد بودم؛ اما دوخت این چیزها را نه. پیگیر راهنما شدم، شماره آقای بهشتی را بهم دادند. آقای بهشتی زیر نظر آستان قدس رضوی، مشغول بود. خودش دوخت ماسک و گان را به من یاد داد. با معرفی او، برای دوخت و دوز به خانه آقای منشادی رفتم. آقای منشادی طبقه پایین خانه را کارگاه کرده بود. همه مراحل، همان جا انجام می شد؛ از برش پارچه گرفته تا راسته دوزی و پیلی دادن به ماسکها. وظیفه من دوخت دو طرف کنار ماسک ها بود. پشت چرخ که می نشستم، حس وحال روزهایی را داشتم که برای دوخت لباس به بهزیستی می رفتم.
پارچه را روی زمین پهن میکردیم و شبیه نقشه کشی ساختمان، الگو را روی پارچه میکشیدیم. بعد هم پارچه ها را روی هم می گذاشتیم و با قیچی برقی برش میزدیم. آن موقع ها کافی بود خبر برسد بچه های رزمنده سردشان بوده یا پارچه لباس ها برای تابستان ضخیم است. فوری همه دست به کار می شدند. لباس متناسب فصل میدوختند. حالا هم هرچند روز یکبار با خواست کادر درمان، تغییراتی در الگوی گان ها میدادیم تا لباس ها در عين محافظت ، راحت تر باشند.
صفحه 43 کتاب به چند خیاط ماهر نیازمندیم