اطلاعیه: سفارشات ثبت شده از تاریخ 24 اسفند، از تاریخ 16 فروردین 1404 پیگیری و پردازش خواهند شد. حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت



قیمت پشت جلد: 400000 ریال
قیمت برای شما: 336,000 ریال 16 درصد تخفیف
تاریخ بروزرسانی: سه شنبه 9 مرداد 1403

توضیحات

کتاب از دامن مادر تاریخ شفاهی دفاع مقدس  نوشته ی محمد حکم آبادی داستانی است از روایت هایی از زندگی شهید سید مهدی اسلامی خواه و منتشر شده توسط انتشارات راه یار.این کتاب در 184 صفحه همراه با تصاویر رنگی از این شهید بزرگوار می باشد

 

در پشت جلد کتاب از دامن مادر آمده است:

رفته بود نماز بخواند به خانه که برگشت آستین‌ها را زد بالا و پای لگن مسی توی حیاط کنار مادرش نشست. مادرش گفت پاشو پاشو. این کارها را نکن پسر بزرگ نکردم که بشینه ور دل من رخت بشوره. الان یکی بیاد ببینه آخوند روستا داره رخت می‌شوره چی فکر می‌کنه سیدمهدی ول‌کن نبود و تا آخرین تکه رخت ها را کنار مادرش شست‌ همه کار کمک مادرش می‌کرد از گردگیری و سبزی پاک کردن گرفته تا آشپزی. میل و قلاب دستش می گرفت و به خواهرش بافندگی یاد می‌داد با همان دست‌هایی که گره در کار رژیم می‌انداخت گره‌های محکمی گوشه‌ی پارچه زد و با آن‌ها ۱ جانماز دوخت مادرش رو به قبله، منتظر اذان نشسته. سیدمهدی رفت کنارش جانماز دست‌ساز سفید ساده‌ای را جلو آورد و به مادرش هدیه داد. مادر همان‌جا پهن لشکر آن‌جا نماز با هر جا نماز دیگری برای مادر فرق داشت

پیشنهاد کتاب: عصرهای کریسکان

اتاق فکر سید مهدی:

بعد از منبر، جوان ها دورسيدمهدی جمع میشدند؛ تازه صحبت های سیاسی شان گل می انداخت وتا دیروقت کش پیدا می کرد. همیشه وارد مسجد که میشد، دستش کتاب بود. توی صحبت ها و بالای منبر، کتاب معرفی می کرد. بچه های روستا برای گرفتن کتاب، دستشان به جایی بند نبود. آنهایی که پیگیرتر بودند، می رفتند شهر و با اسم سیدمهدی، کتاب های ممنوعه می خریدند؛ اما کافی نبود. باید کتابخانه مسجد امام صادق عل راه می افتاد.

پیشنهادش را سیدمهدی داد و قرار شد خودش از تهران و قم، کتاب جور کند. چند نفری هم مسئولیت کتابخانه را عهده دار شدند. به دو هفته نرسید که کتابخانه روستا راه افتاد. مسجد بالا که تا قبل از سیدمهدی، محترم به محرم درش باز نمیشد، به یکی از مکان های شلوغ روستا تبدیل شد. کتابخانه، محل خیلی از برنامه ریزی ها و نشست های خصوصی بود.

لباس پیغمبر:

از سفرکه می آمد، بی برو برگرد، سوغاتی دستش بود؛ هرچند دستمال کوچک، هر بار به خواهرش در تهران سرمیزدبانو دوستانش می رفت، سوغاتی یا هدیه می برد. هدیه اش هم بیش کتاب بود، کتاب های ممنوعه. توی خانه خواهرش در تهران نشسته بود که صدای زنگ در بلند شد. در خانه را باز کرد. مردی با عبای بلند و عمامه ای مشکی، پشت در بود و يقچه ای هم توی دستش. در تک تک خانه ها را زده بود تا رسیده بود آنجا. سیدمهدی گفت: «بفرما داخل سید تاتوی حیاط چای بخوریم. نمک گیر نمیشی.» نشستند توی حیاط.

خواهرش از قوری روی سماور، دواستکان چای ریخت و کنارقندان گذاشت توی سینی، سیدمهدی سینی را گرفت وتعارف کرد. چای را که خوردند، سیدمهدی از داخل کمد، کت شلوار جدیدش را آورد: «این کت شلوار نو برای شما. در عوض، عبا و عمامه کهنهت رو بده به من.» پیرمرد از حرف های سیدمهدی جاخورد: «لباس های من رو میخوای چیکار؟» سیدمهدی گفت: «عبا و عمامه تنت لباس پیغمبره. گدایی با این لباس، کوچک کردن لباس پیغمبره. مردم هم به خاطر علاقه به این لباس، بیشتر کمکت میکنن.» مرغ گدایک پاداشت. پیرمرد زیربار درآوردن عبا و عمامه اش نرفت.

کتاب از دامن مادر صفحه 34

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس