آیا تا به حال شده است که لباس پسرانت را در حوضی سرشار از خون بشویی؟ یا اینکه لباس های غرق در خونشان را بشویی؟... کتاب "حوض خون" به قلم فاطمه سادات میرعالی به روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس می پردازد. زنانی که همیشه و در همه حال مجاهدت های فراوانی را از خود نشان داده اند کتاب "حوض خون" نیز برای پاسداشت این دلاوری ها توسط انتشارات راه یار در قطع رقعی و با 506 صفحه به چاپ رسیده است
معرفی کتاب حوض خون:
تاریخ نگاری انقلاب اسلامی عمیق به «روایت زنان» این انقلاب و طبعأ به خود انقلاب بدهکار است. زنان شهید انقلاب و دفاع مقدس، زنان مبارز پیش از انقلاب، همسران مبارزان انقلاب، همسران رزمندگان و شهدا و ازادگان و جانبازان، مربیان پرورشی، معلمان و مبلغان فرهنگی، جهادگران، دانشمندان، پژوهشگران، کارآفرینان و... هنوز به راستی روایت نشده اند؛ زنانی که محور خانواده بوده اند و حضور آنها در عرصه های گوناگون، مساوی با همراهی و حضور اعضای خانواده در انقلاب بوده است.
آنها در سکوت، تمام بار تربیت نیروهای انقلاب را به دوش کشیده اند و باز هم در سکوت ، روایت تلاش و مجاهدت زنانه و مادرانه خود را در حاشیه موفقیت مردان انقلابی شان دیده اند. جایگاه زنان در میانه و گوشه گوشه رویدادهای سازنده و مقوم انقلاب اسلامی وهمچنین در خلق مفاهیم و ساختارها و نهادهاونیزتثبیت ارزش ها و تداوم کنش های انقلابی انکارناپذیر است؛ اما در جریان تاریخ نگاری رویداد محور و شهرت زده و کلیشه ای ، غالبا به سفیدی بین سطور و گاهی هم به تک روزنه هایی سپرده شده است که مردان انقلاب در روایت های خود، به دنیای زنان انقلاب و پشتیبانی انقلاب باز کرده اند.
حضور کم تعداد زنان در جمع شخصیت های سیاسی که بیشتراثار تولیدشده در حوزه تاریخ نگاری انقلاب اسلامی را به خود اختصاص داده اند نیز مزید برعلت شده است تا حافظه تاریخی ایرانیان از روایت حماسه های مداوم و پرتکرار و البته بی صدای زنان جامعه، در مقایسه با سهم مردان، تقریبا خالی بماند و نهایتا در کلیشه ها خلاصه شود.
در حالی که اگرانچه از الگوی سوم زن» در انقلاب محة شده است، به خوبی روایت شود، نه تنها روایت تاریخی ما از رویدادهاکاما می شود، بلکه می توانیم برای برخی مسائل زنی امروز، مثل تعارض نقشها، با مراجعه به تجربه زیسته «زن تراز انقلاب» پاسخ هایی بیابیم.
زن تراز انقلاب اسلامی می تواند زنی باشد در دل روستایی که با چندبچه قدونیم قد، کنار تنور، برای جبهه هانان می پزد. می تواند زنی باشد که به خواست خدا فرزندی ندارد؛ اماعرصہ تکلیف را رها نمیکند و با راه اندازی مکتب یا مدرسه ای ، کمربه تربیت فرزندان جامعه پیرامونش میبندد. می تواند دختر مجردی باشد که دست روزگار سرنوشتش را به گونه ای رقم زده است که در کنار پدرومادر یا خواهر و برادریاحتی عمویاعمه اش زندگی می کند؛ امابلاتکلیف و بله، روزگار نمی گذراند و برحسب توانش کارهای برزمین مانده را به دوش می کشد. میتواند زنی باشد که در کنار همسرداری و تربیت فرزندان، خودش و جامعه اش را هم به خاطردارد و.... تاریخ انقلاب ما پر است از این زنان، چراغی باید تا آنها را در اطرافمان ببینیم.
خاطرات بتول رضوانی از دوران دفاع مقدس:
کنار تشت نشستم. خانمی چندتاملافه گذاشت کنارم. تازه از حوض درشان آورده بود. از زیرشان روی سیمان کف رختشویی خونابه راه افتاد. بدون اینکه به خون نگاه کنم دستم را بردم توی تشت تاملافه را چنگ بزنم. یک دفعه بدنم تیرکشید. توی دست راستم درد شدیدی حس کردم. نگاه کردم؛ سوزن رفته بود توی دستم. خون ازش فواره میزد بیرون. خیلی درد داشتم، ولی نمی خواستم خانم ها فکر کنند بچه ام. لبم را میگزیدم.
خودم را نگه داشتم و سعی می کردم ناله نکنم. خواهرم طوبی و دوستم ژاله خیلی نگرانم شدند. با همان وضع من را بردند سمت اورژانس -- آمنه داغری امدادگر بیمارستان بود. او را جلوی اورژانس دیدیم. نگاهی انداخت به دستم و گفت: «انگار رفته توی رگ. باید دکتردرش بیاره.» . رفتیم داخل اورژانس، تخت هاپر بود.
یک نفرداشت خون کف راهرو راتی میکشید. روی زمین هم به ردیف مجروح گذاشته بودند کنار دیوار. صدای آه و ناله مجروح ها پیچیده بودتوی فضا. از آن وضع بغض کردم. آمنه یکی از دکترها را کشید کنار و من را برد پیشش. سوزن را کشید بیرون. یکدفعه درد را با تمام وجودم حس کردم. لبم را می گزیدم تا جیغ نزنم. جای آن را پانسمان کرد. گفت:«سوزن از رگ دستت هم رد شده و زده به استخوان. باید سوزن کزار بزنی.» قبول نکردم. گفت: «شما بچه اید. چرا اومدید توی رختشویی؟» گفتم: «به همون دلیل که بچه ها دارن جلوی تانک ها می جنگن.»
نمیدانست جنگ چقدر زود ما را بزرگ کرده از بچگی سرپرشوری داشتم و به هر کاری سرک می کشیدم. موقع تظاهرات ها با طوبی و ژاله بهمنش، از این محله به آن محله میرفتیم. یک تظاهرات و راهپیمایی را هم از دست نمیدادیم. بعد از پیروزی انقلاب هم شدیم مبلغ انقلاب توی مدرسه کتاب میدادیم به بچه ها و با آنها درباره گروهک ها و تفکراتی که وجود داشت بحث می کردیم. اطلاعات عمومی خودم کم بود.
شنیدم حزب جمهوری کلاسهای ایدئولوژی و اعتقادی برگزار کرده. رفتم آنجا اکثرا نوجوان و جوان بودند. من هم در کلاس ها اسم نوشتم و نفهمیدم چطور شدم یکی از اعضای حزب. طوبی و ژاله هم بودند. همه جا با هم می رفتیم. سرگرم درس و بحث بودم که جنگ شروع شد. مدرسه ها تا مدتی لغوشدند و بعد هم با هر بمباران تعطیل میشدند.
اندیمشک هم زیر بمب و موشک بود و از طرفی هم پشتیبان جنگ و محل اسکان و عبور رزمندهها. عضو بسیج هم شدم. آموزش اسلحه دیدم. برای عملیات فتح المبین گروهی از دخترها و پسرهای بسیجی و پاسدار را بردند دوکوهه. من هم رفتم. ایست بازرسی گذاشتند. هر ماشینی را که می خواست از اندیمشک عبور کند بازرسی می کردیم. مراقب بودیم مهمات عملیات فتح المبین را برای منافقین و ترورها، به سمت تهران نبرند.
صفحه 335 کتاب حوض خون
برای خرید کتاب حوض خون در تعداد بالا با شماره 09907631200 تماس بگیرید
ممنون
کتاب حوض خون همراه با تقریظ رهبری هست با تشکر از شما