ساجی
چقدر خوب می شود که در در جنگ باز هم امید هایت زنده باشد و به آن ها فکر کنی و برای دستیابی به آنها تلاش کنی. کتاب "ساجی" خاطراتی است از نسرین باقرزاده، همسر شهید بهمن باقری که توسط انتشارات سوره مهر در قطع رقعی با 324 صفحه به چاپ رسیده است.
مقدمه کتاب ساجی از زبان نویسنده:
اردیبهشت بود و با همکاران کتابخانه سیار کانون پرورش فکری رفته بودیم به روستای زیبای بهادربیگ، که بعد از شهر بهار است و هر دو فاصله کمی با همدان دارند. هوا عطر بهشت داشت. خانه های سنتی و خشت و گلی، از آنهایی که پله های بلند دارند با در و پنجره های آبی، روبه رویمان خودنمایی میکرد.
زیبایی روستا مسحورکننده بود. ایوان های کاهگلی، نرده های چوبی دست ساز، حیاط های خاکی فراخ، درهای باز، و مردم مهربان که با گشاده رویی ما را به گرمای خانه هایشان دعوت می کردند، دست به دست هم داده بود تا شاعرانگی به سرم بزند. آن روزها، تازه کتاب گلستان یازدهم را تمام کرده بودم. احساس آدمی را داشتم که آردش را بیخته و الكش را آویخته.
اتفاقا در حیاط خانه ای بودیم که الکی آویخته شده بود به تیرک چوبی ایوان. می خواستم کنارش عکس بگیرم. تلفنم زنگ زد. خانم فرزانه مردی بود. زیر درخت کهنسال گردوی حیاط نشستم به گفت وگو. خانم مردی پیشنهاد جدیدی داشت. گفت: «خاطرات همسر شهید بهمن باقری رو گرفتیم. قبولش کن. کار جذابیه. خودم نخوندمش. اما همکارام تعریفش رو زیاد میکنن. میگن این خانوم خرمشهری حافظه خوبی داره. دهن گرم و پرخاطره ست. خانوم داوری بیست ساعت مصاحبه ازش گرفته. خاطراتش مکتوب شده.»
اسم خرمشهر را که شنیدم فکرم رفت پیش رؤیایم دراین باره ! اما گلستان یازدهم تازه تمام شده بود. قصد داشتم مدتی استراحت کنم. نق نق کردم و بهانه آوردم. گفت: «حالا می فرستمش همین طوری بخون. شاید خوشت اومد!»...
در بخشی از کتاب ساجی می خوانیم:
با اینکه چند روز از آزادسازی خرمشهر می گذشت، مردم هنوز شاد بودند. جوان ها با جعبه های شیرینی و چای بین ماشین ها می گشتند. توی چند خیابان خیمه و غرفه جمع آوری کمک های مردمی به جبهه ها علم شده بود. مادرشوهرم از حسن موحدی خواست نگه دارد. مبلغی پول داخل یکی از صندوق ها ریخت. توی صندوق شیشه ای چند لنگه النگو و انگشتر و ساعت طلا بود که زیر نور چراغ ها میدرخشیدند.
چند هفته بعد، رضا باقری، که به خرمشهر رفته بود، برگشت. نامهای از بهمن برایم آورده بود. نامه شاد و زیبایی بود. بعد از سلام و احوال پرسی، آزادسازی خرمشهر را تبریک گفته بود. عکسی از گنبد ترکش خورده مسجد
جامع هم فرستاده و نوشته بود: «یادته با موتور می آمدیم جلوی مسجد جامع تاب می خوردیم؟ بستنی پتی می خوردیم و از ترس اینکه کسی نبیندمان زود می رفتیم توی کوچه پس کوچه ها.»..
صفحه 183 کتاب ساجی
چند روز طول میکشه کتاب دستم برسه؟