هتل نیو سایت
کتاب هتل نیوسایت از انتشارات روایت فتح می باشد که می خوانیم هر انسانی داستانی دارد فرشی در حال بافته شدن با نقشه ای منحصر به فرد و رنگ آمیزی خاص که هر کدام محلی برای دیده شدن دارد و زمانی برای ظهور تا مخاطبش را فرا بخواند و در چشمش جلوه گری کند و هر داستان هم برای مخاطب خاصش روایت میشود تا در کنج دلش به یادگار آرام بگیرد.
در مقدمه کتاب هتل نیو سایت میخوانیم :
شناختن شخصیت انسانها بهخاطر پیچیدگیهای فراوانی که دارد کاریست بسیار سخت و آنچه بهعنوان شناخت شخصیت کسی بیان میشود فقط میتواند در حد آشنایی باشد و نه بیشتر حالا اگر گذر زمان و فاصله بین زمان شهادت تا زمان حال را هم به این پیچیدگی اضافه کنیم کار بسیار سختتر خواهد شد.
شهید رهنمون شخصیتی خیالی و داستانی نیست که نویسنده بتواند آن را هر طور که دوست دارد بیافریند.او شخصیتی بسیار خاص و ویژه است که گاهی به قهرمانان خیالی داستانها شبیه میشود.محیط و مشکلات زندگی او،نحوه برخورد او به مسائل،نگاه خاص به دنیا و اندیشههای رایج در جامعه،حضور فعالش در زلزله طبس سال ۱۳۵۷ و ماجرای انقلاب از او شخصیت منحصر به فرد ساخته است. شخصیتی که با تمام وجود سعی در کمک به دیگران دارد و این را بارها در طول زندگی کوتاهش به اثبات رسانده است او در این راه پا روی بیشتر خواستههای معقول و مشروع خود میگذارد. او کسی است که خواسته هایش را میداند و میفهمد اما از آنها میگذرد تا کاری را که فکر میکند درست است انجام دهد.
یا علی ابوالقاسم وردیانی
اسفند ماه سال 1396
در پشت جلد هتل نیو سایت میخوانیم:
سرش را به تخت خون و آلود تکیه داد و چشمها را بست. مصطفی به صورت لاغر و رنگ پریده و ریشهای نامرتب و بلند دوستش نگاه کرد و با قدمهای بلند راه افتاد و از پارکینگ هتل نیو سایت بیرون آمد. نور تند آفتاب که از آسمانی دود آلود میتابید، چشمش را زد. پلکها را بههم نزدیک کرد. هوای مرطوب کنار کارون نفس کشید.بوی دود و خاک توی سینهاش پیچید و جای بوی خون و الکل را گرفت. حمله هوایی تمامشده بود و دودی سیاه داشت تمام آسمان را میگرفت. به اطراف نگاه کرد. خبری از آمبولانس و مجروح نبود. نفس راحتی کشید. هم او و هم محمدعلی نیاز به استراحت داشتند. برگشت به سمت پارکینگ که صدای ماشینی به گوشش خورد...
پیشنهاد کتاب: نورالصالحین
پیشنهاد کتاب: هادی الصالحین
در قسمتی از کتاب هتل نیو سایت میخوانیم:
چند تا کتاب و جزوه از لای رختخوابها که گوشهی اتاق رویهم چیدهشده بود، درآورد و داد به محمدعلی و گفت:((اینا تازه به دستم رسیده خودم خوندمش. با خودت ببر !)) محمدعلی کتابها را گرفت و نگاهی به آنها انداخت و با رضایت لبخند زد: ((دستت درد نکنه مصطفوک! اینا هنوز به اهواز نرسیده. باید برم اونجا بدم بچه ها بخونن !))
بعد با مهربانی گفت: (( ببین برادر جان ! همونطور که قبلاً هم که اهواز بودیم بهت گفتم ، ما باید در کنار مبارزه ، درسمون رو هم خوب بخونیم. یه دانشجوی مبارز ، باید علاوهبر سواد سیاسی بالا ، توی رشته خودشم حرفی برای گفتن داشته باشه.))
کتاب هتل نیو سایت_صفحه ۸۹
پیشنهاد ما: خرید کتاب فروغ ولایت
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم