کتاب بی سیم چی تخس
از لحظه اعزام به جبهه که برای آموزش رفتم، هر روز توی دفتر جیبی ام یا گوشه و کنار هر برگه ای که به دستم می آمد، یادداشتی از اتفاقات رخ داده می نوشتم، روز های جنگ می گذشت تا به امروز که خاطرات شفاهی ابوالقاسم عمو حسینی تبدیل به کتاب "بی سیم چی تخس" شده است.
برشی از کتاب بی سیم چی تخس:
اولین بار بود پایم را توی منطقه خوزستان می گذاشتم. وصف گرمای وحشتناک تابستانش را از بچه ها شنیده بودم، اما حالا داشتم تمام آن شنیده ها را با گوشت و پوسم حس می کردم.
شر شر عرق بود که از سر و رویمان می ریخت. توش چشم به هم زدنی لباس هایم خیس شد؛ اما از اینکه چرا خنکای جبهه های غرب قسمتم نشده، ناراحت نبودم.
بچه ها توی حرف هایشان گفته بودند جنوب امن است و غرب ناامن. خب دیگر امنیت جنوب به گرمای هوایش در!
از اندیمشک، تمام سیصد چهارصد نفرمان را با اتوبوس بردند اهواز. آنجا توی میدان شهر، ساعتی را منتظر ماندیم تا اتوبوس های جدید آمدند و سوارمان کردند.
تابلوهای رنگ و ورو رفته کنار جاده را با کنجکاوی نگاه می کردم تا مسیر را یاد بگیرم. پنج کیلومتری جاده اهواز به خرمشهر که رسیدیم اتوبوس ها وارد محوطه یک کارخانه شدند کارخانه ای که....