آتش خوارها
مولف (پدیدآور) :دیوید آلموند
بابی برنز در ساحل کیلی بزرگ شده است. زندگی او سرشار است از تجربه هایی شگفت انگیز؛ مثل دیدن مردی که می تواند آتش بخورد، شنیدن نواهای سحرآمیزی که از دریا می آیندو... بابی در جدال با مشکلاتی که زندگی اش را احاطه کرده اند، ماجراهایی را از سر می گذراند که تا قبل از آن تجربه نکرده بود.
کتاب "آتش خوارها" به قلم دیوید آلموند که از برندگان جایزه هانس کریستین اندرسن و جوایز دیگر می باشد. کتابی بسیار جذاب و دلنشین از شخصیتی به نام بابی و زندگی اش است. این کتاب توسط انتشارات هوپا در قطع رقعی وبا 272 صفحه به چاپ رسیده است.
می توانم دستم را درون آتش حرکت دهم...
تکلیف آن روزمان دربارهی پوست بود، انعطاف پذیری و شبکه ی پایانه های عصبی اش، رگهای خونی و غده های چربی و کیسه های ترشحی اش، شیارها و برآمدگی های پوست، بافت ها و رنگ های پوست، واکنش های پوست به سرما و گرما، دلیل سرخ شدن و سفید شدنهایش، لرزیدن و مورمورشدنهای پوست، واکنشهای پوست به عوامل خارجی. درباره ی اینکه میکروب ها و عمل تعریق و حشرات موذی چگونه میتوانند دیوار دفاعی پوست را بشکنند.
دربارهی اینکه چقدر شکافتن پوست و خارج کردن خون از آن آسان است، چند صفحه ای نوشتم. چند نمودار کشیدم. لحظه ای دست نگه داشتم. کتم را برداشتم و میان درزهایش را گشتم. سنجاقی را که مامان با آن كتم را کوک زده بود، پیدا کردم.
جلوی چراغ لوردس نشستم و نوک سوزن را به پوستم زدم. در جاهایی که احساس نداشتم، آن قدر فشار دادم تا چیزی حس کنم. از یکی دو جا قطره های کوچک خون چکاندم. سوزن را در پوست سخت کناره های ناخنم فرو بردم و فهمیدم میتوانم کل سوزن را داخل پوستم کنم و دردی حس نکنم. جاهای دیگر را امتحان کردم، ولی دردش زیاد بود. چشم هایم را بستم و تصور کردم مکنالتیام. یک سیخ خیالی در دست گرفتم و ادای فروبردن آن را در گونه هایم در آوردم. چطور می توانست چنین کاری کند؟
رفتم طبقه ی پایین. مامان و بابا تلویزیون نگاه می کردند. به مامان گفتم میروم آب بخورم. جعبهای کبریت پیدا کردم و آن را بالا بردم. پنجره را باز کردم تا بوی گوگرد بیرون برود. کبریتی روشن کردم. شعله اش را با نوک انگشت گرفتم، از درد نفسم گرفت. ولی فهمیدم میتوانم دستم را درون آتش حرکت دهم و تقریبا چیزی احساس نکنم. تمرین کردم حرکتم را آهسته و آهسته تر کنم.
سعی کردم تصور کنم مکنالتیام. کبریت روشنی را جلوی دهانی بازم گرفتم و آن را بردم نزدیک و نزدیک تر از گرمای آتش عقب پریدم. تصور کردم شعلهی سوزانی را درون دهانم میبرم. چطور می توانست چنین کاری کند؟..
صفحه 120 کتاب آتش خوارها
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم