از برف تا برف
مولف (پدیدآور) :علی اکبری مزدآبادی
خاظرات شهید مهدی شیخ زین الدین در قالب کتابی با نام از برف تا برف که نهمین سری از کتاب های یاران ناب است توسط انتشارات یا زهرا به چاپ رسیده است. شهیدی که زیارتگاه او در در قطعه 5 شهدای قم می باشد
پشت جلد کتاب از برف تا برف:
آذر ۶۲ بعد از پایان عملیات والفجر ۴ و تحویل منطقه ارتفاعات کانی مانگا و لوری به یگانهای پدافندی من و مهدی جزو آخرین نفراتی بودیم که داشتیم این منطقه را ترک می کردیم. در حین حرکت با آمبولانس فرماندهی همینطور که داشتیم از ارتفاعات پایین می آمدیم دانه های برف آرام آرام روی ماشین می نشست یک سال بعد زمانیکه مهدی به شهادت رسید و عملیات در منطقه دوپازا لغو گردید باز بارش برف منطقه را سفیدپوش کرده بود.
یاد برف سال گذشته افتادم یاد یکسال فراز و نشیب فرماندهی مهدی تلاشهای بی وقفه اش در خیبر با آن همه موانع غیر قابل عبور جدیتش برای عملیات در پاسگاه زید و متعاقب آن حرکت به غرب کشور برای عملیات جدید. یاد تمام بیخوابی ها و خستگی اش، شوخی ها و روحیه شادش غم ها و ناراحتی ها در فقدان رفقای شهیدش. یاد همه اینها برای کسی که در کنار مهدی بود و این لحظات را چشیده بود از این جوان بیست و چهار، پنج ساله مجاهدی بزرگ و خستگیناپذیر برایم مجسم می کرد.
پیشنهاد ما: خرید کتاب آن سوی مرگ
در بخشی از کتاب از برف تا برف می خوانیم:
در عملیات خیبر یک لحظه هایی داشتیم که دشمن توی جزيره آن قدر به ما فشار آورده بود که دیگر تصمیم داشت جزیره را همان روز از ما بگیرد و تا آن روز هم ما با نیروهایی که در جزیره داشتیم به شدت با دشمن مقابله کردیم. وقتی بود که دیگر نه مهمانی بود و نه نیرویی و بعضی جاها هم نیروهای ما در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و کلا فقط یک خط در دست ما مانده بود. این (خط) هم شصت الی هفتاد نفر نیرو بیشتر نداشت و سه الی چهار کیلومتر چپ و راست آن باز بود ولی ما مشاهده کردیم آن چنان خداوند رعب در دل دشمنان انداخته و شاید ملائكة الله در آن فضاهای خالی زیاد، با دشمن می جنگیده اند وما شصت نفر در مقابل سیل انبوه تانک ها و نفرهای دشمن توانستیم مقاومت کنیم و دشمن فقط متوجه ما شصت نفر بود و هرچه آمد جزیره را تصرف کند، نتوانست؛
در صورتی که خیلی راحت می توانست از راست یا چپ، نیروهای ما را دور بزند و همه را به اسارت بگیرد؛ ولی همان لحظه ما دیدیم دشمن متوقف شده، رعب دارد و نمی تواند بیاید. حتی تانک های خالی در آن فضای باز می رفتند و دوباره باز می گشتند. من وقتی با یکی از برادران بسیجی صحبت می کردم، پرسیدم: «چطور شد که دشمن از آن طرف نیامد؟» گفت: « مگر ندیدی نیروهای خودمان آرپی جی می زدند؟!» در صورتی که ما خودمان می دانستیم نیرویی در آن جانداريم.
یقینا ملائكة الله وامدادهای غیبی خداوند ما را در آن جا نگه داشت و از آن لحظه، یقین حاصل کردیم که خداوند اراده کرده جزیره مجنون را حفظ کند؛ چه نیروی زیاد و چه کم به کار ببریم تأثیری ندارد، چون نیرویی است که بنابر حفظ جزیره گرفته و قلب ما قوت گرفت. آن روز را تا شب به هرشکل ممکن مقاومت کردیم. از همان شب، دشمن دیگر جرأت حمله ی اساسی و تصرف جزیره را از دست داد.
صفحه 121 از کتاب از برف تا برف
پیشنهاد ما: خرید کتاب فروغ ولایت
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم