خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت



قیمت پشت جلد: 390000 ریال تاریخ بروزرسانی: شنبه 13 شهريور 1400

توضیحات

ما ده نفر بودیم ده اسب سوار دزد و بی پروا که پیش از آمدن به کربلا، بر دست و پای اسب های مان نعل تازه زدیم و... . کتاب "اسب های کور" به قلم مجید ملامحمدی روایتی است داستانی از حادثه تلخ در روز عاشورا. کتاب "اسب های کور" در قطع رقعی و با 256 صفحه توسط انتشارات رود آبی به چاپ رسیده است.

در ابتدای کتاب اسب های کور می خوانیم:

اگر او به دادم نمی رسید، کارم زار بود و گرفتار بودم. گرفتار وويلان و سرگردان! آن نه نفر مرد دست و پا چلفتی هم مثل من بودند و حال و روز مرا داشتند. فقط او بود که باید به داد ما میرسید؛ چون حرف اول و آخر را میزد و همه کوفیان از او حساب می بردند. اسمم را که گفتم، او یعنی همان امیر پرآوازه، مثل گرگ ها چشم تیز کرد و با لحنی خفه گفت: «من که تو را با این اسم و مشخصات به جا نمی آورم. واضح تر و خلاصه حرف بزن ببینم چه کسی هستی، از کدام تیره و قبیله ای و از من چه می خواهی!»

با اضطراب جواب دادم: «عرض کردم من أسید هستم؛ اسید بن مالک. از تیر و طایفه حضرمی، یکی از سگهای جان نثار و وفادار به شما! اسب سوار ماهری که در سوارکاری و تاخت وتاز، زبانزد قبایل عرب است. از بزرگانی که در محضرتان حضور دارند بپرسید. جناب سردار عمرسعد، جناب شمر و سنان و شبث و...»

 

برشی از کتاب اسب های کور :

در روز دهم محرم پیش از آن که همراه ما نه نفر دیگر سوار اسبش بشود و همگی با هم روی جنازه های کشتگان دشمن بتازیم، یک کار عجیب کرد و آن دزدیدن عمامه حسين بود. البته در کنار او دزدهای دیگری هم بودند که در آن میان، شرم و حیا را کنار گذاشتند.

اخنس جرئت و جسارت نشان داد و از لابه لای انبوه کوفیان خشمگین و حمله ور به حسین، خودش را جلو کشید. عمامه حسین را از سرش برداشت و به عقب دوید. چند نفر دنبالش کردند تا عمامه را از دستش بقاپند؛ اما او با زور بازو و اخم و غضبی که داشت، آن ها را پس زد.

بعد عمامه را روی سرش گذاشت و خندید و فریاد زد: «آهای کوفیان پیروز در جنگ! آهای کوفیان سرمست از جنگ بانو پیامبر خدا! بدانید و ببینید که عمامه سبز حسین را من از سرش دزدیدم؛ آن گاه که در گودال قتلگاه افتاده بود و رمق و توانی در جسمش نداشت. من دزد دزدها هستم. عمامه، نشان بزرگی و سروری است. من خوب می دانم که حسین سری در سرهای همه عالمیان داشت؛ به همین خاطر عمامه اش را دزدیدم تا جایزه ام از امیر عبيدالله بن زیاد، سنگین و زیاد باشد...»

صفحه 195 کتاب اسب های کور

سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست

سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم

از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس