خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت



قیمت پشت جلد: 210000 ریال
قیمت برای شما: 199,500 ریال 5 درصد تخفیف
تاریخ بروزرسانی: پنج شنبه 4 شهريور 1400

توضیحات

کتاب دیگر از مجموعه مدافعان حرم  با نام "بادیگارد" اثر افروز مهدیان، درباره زندگی و خاطرات شهیدمدافع حرم عبدالله باقری، که در قطع رقعی و در 248 صفحه توسط انتشارت روایت فتح به چاپ رسیده است. همچنین در این کتاب تصاویر آن شهید به همراه همرزمان، خانواده و دوستان آورده شده است.

 

درباره کتاب بادیگارد:

اثر حاضر یکی دیگر از جلدهای مجموعه مدافعان حرم یعنی شماره 11 می باشد. درباره خاطرات شهید عبدالله باقری از دوران قبل تا بعد از شهادت ایشان. این شهید بزرگوار از کودکی محافظ پدر و مادر و خانواده اش بود. انگار همه را زیر بال و پر خودش گرفته بود. در کار خودش جدی بود. 

نویسنده این کتاب که داستانی عجیب و خواندنی برای نوشتن درباره این شهید را دارد در این کتاب سعی کرده رشادت ها و خصوصیات اخلاقی، و زندگی و خاطرات ایشان را به تصویر بکشد و به نسل های جدید نشان دهد که هنوز راه شهادت باز است و دفاع از حریم آل الله هیچگاه تمام شدنی نیست.

این مجموعه که توسط نشر روایت فتح به چاپ رسیده درباره مدافع حرم و این مردان شیردل شجاع می باشد که یکی از آنها شهید عبدالله باقری بوده است.

 

درباره شهید عبدالله باقری:

ایشان در تاریخ 29 فروردین 1361 به دنیا آمد. عبدالله جمع اضداد بود، هم خشن و جدی، هم رئوف و شوخ و شنگ. توی کار آن قدر جدی می شد که همه ازش حساب می بردند و وقت استراحت آن قدر می خندید که نفس کم می آورد. عبدالله از همان بچگی محافظ بود. محافظ پدر و مادرش 

خرید کتاب جامع المقدمات

در بخشی از کتاب بادیگارد می خوانیم:

از شیطنت های بچگی شان که می گفت چشمانش برق می زد. ریز به ریزهمه خرابکاری هایشان را توضیح میداد. حتی بامقوا و سوزن، تیرکمان بچگیشان را برایم درست کرد تا همه چیز خوب برایم جابیفتد. خاطره هایش پر از شور بود؛ شور و شوقی که از بچگی با او مانده بود. این متن روایت مجید، برادر عبدالله است از دوران خوش کودکی شان.

مادرم در را باز کرد و آمد داخل اتاق. هوا کم کم داشت روشن میشد. آمد جلو. نشست کنار رختخوابم. از سر شب تا خود صبح اشک ریخته بودم. چشمهای پف کرده و حال زار مرا که دید بغضش ترکید. به نظر حال و روز خودش بدتر از من بود. همین که خواست حرفی بزند، سرم را بردم زیر پتو و دوباره زدم زیر گریه. حس می کردم جای چیزی در وجودم خالی شده است.

عبدالله برای دوره آموزشی یک ساله سپاه، رفته بود اصفهان. بار اولی بود که از هم جدا میشدیم. اصلا فکرش را هم نمی کردم این قدر سخت باشد. خودم از حال خودم تعجب می کردم. تا صبح پلک روی هم نگذاشته بودم و در و دیوار را نگاه می کردم. چه شیطنت ها که در همین یک وجب جانکرده بودیم. چقدر همدیگر را زده بودیم. نمیدانم، شاید چون وعدۂ کتک کاری آخر شب را نداده بودیم، خوابم نبرده بود. انگار عادت کرده باشم. فقط یک سال از او کوچکتر بودم؛ ولی او یک سر و گردن از من بلندتر بود، زور بازویش هم که چند برابر من. شبها قبل از خواب تا یک دل سیر کشتی نمی گرفتیم ول نمی کرد. بزرگتر که شدیم باهم رفتیم کلاس کونگ فوتوآ. باز هم همه فن هایش را روی من تمرین می کرد. پنج تا پسر بودیم، همه پشت سرهم، با یکی دو سال فاصله......

صفحه 64 کتاب بادیگارد

سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست

سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم

از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس