کتاب تولستوی و مبل بنفش به قلم نینا سنکویچ و ترجمه روان لیلا کرد توسط انتشارات کتاب کوله پشتی در 272 صفحه و قطع رقعی به چاپ رسیده است .
در پشت این کتاب می خوانیم :
مردم کتابهایی را که دوست دارند به اشتراک می گذارند. آنها می خواهند حس خوبی که موقع خواندن کتابها احساس کرده اند یا ایده هایی را که در صفحات کتاب ها یافته اند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خواننده کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتاب محبوب سعی میکند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتاب ها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی هم، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهدا کننده کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمیکند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتابهای مورد علاقه اش است هدیه میکند، | انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف میکنیم کتابی را دوست داریم، | انگار داریم اعتراف میکنیم که آن کتاب جنبه هایی از وجودمان را | به خوبی نشان می دهد، حتی اگر آن جنبهها معلوم کند که ماهلاک خواندن رمان های عاشقاندايم، یا دلمان لک زده برای داستانهای ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتابهای جنایی هستیم.
در بخشی از کتاب تولستوی و مبل بنفش می خوانیم:
تا آنجایی که به روابط بین خواهرها مربوط می شد، ناتاشا خواهری بود که با او بازی می کردم و آن ماری خواهری بود که اذیتش می کردم. البته نه به این معنا که وقت نیاز، همبستگی نداشتیم. یک تابستان که در فرانسه بودیم، بدرم برای سوخت گیری ماشین اجاره ای مان در پمپ بنزین نگه داشت. آن ماری کنار پنجره باز نشسته بود و با عروسک ترول موقرمز کوچکش، که اسمش هم ترول بود بازی می کرد. به محض اینکه پدرم از پمپ بنزین به سمت بزرگراه راند، ترول از دست آن ماری به بیرون پنجره پرت شد. پدرم حاضر نمی شد برای نجات ترول برگردد. در بزرگراهی بودیم که خروجی نزدیکی نداشت و نمی توانستیم سفرمان را برای یک عروسک عقب بیندازیم
آن ماری گریه و زاری کرد «آخر او ترول من است!» من و ناتاشا هم با او هم صدا شدیم و کیلومترها گریه کردیم. برای آن ماری گریه کردیم که بدون عروسک ترول اش تنها بود و همچنین برای ترول که حالا تنهای تنها در کشوری غریب بود.
جاي ترول را یک خرگوش بزرگ استيف؟ گرفت که اسمش خرگوش بود و بعد، خرگوش با یک عروسک شیر سی سانتی متری حسابی توپر به اسم شیر جایگزین شد. شیر چشم های قهوه ای براق، یال طلایی با ابهت و شکم نرم زردی داشت. آن ماری آن را با یک دست نگه می داشت و با انگشتانش دستهای شیر را بالاوپایین میبرد، مثلا با تکان دادن شیر او را به سخن گفتن وامیداشت. شیر دوست جانجانی آن ماری بود. می توانست هر چیزی بگوید حرف هایش را بابک جور صدای جیغ جیغی منتقل می کرد. و چون شوخ و بامزه و تندوتیز بود، همه...
صفحه 120 کتاب