حماسه یاسین
مولف (پدیدآور) :انجوی نژاد سید محمد
یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولا صابون در دستشویی نبود، کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم، ناگهان یکه خوردم. پشت کارتن های تغذیه، قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. او اشک میریخت و بدین گونه شسته شده بودم و پاک...
در آن دوران توپ و تانک و آتش، غوغایی به پا کرده بود که هنوز هم با روایت هایش دل آدم را به لرزه در می آورد. به همین سان باید آن خاطرات را نه فقط در ذهن بلکه بر روی کاغذ برای آن تاریخ، نگاشت.
در کتاب "حماسه یاسین" خاطرات حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد از دوران هشت سال دفاع مقدس به رشته تحریر در آمده است و توسط انتشارات سوره مهر در قطع رقعی وبا 104 صفحه به چاپ رسیده است.
روزهای نخست..:
روزهای اول را فقط میدویدیم و برای تقویت عضلات پا، نرمش های سختی مثل در گل و لای دویدن و «فین» زدن در خشکی انجام می دادیم که بسیار سخت بود و به عضلات شکم و پا فشار زیادی می آورد. بعد هم با «لاو چیکت» در آب سرد و پر از گل ولای کارون و در هوایی زمستانی تمرین می کردیم.
بچه هایی که سابقه بیماری های مختلف و کلیوی داشتند، یکی یکی به بیمارستان می رفتند. به قول بچه ها در امتحان رفوزه می شدند و بر می گشتند مقر تخریب تا در جای دیگری خدمت کنند.
بعد از چند روز، لباس های غواصی را با یک کیسه انفرادی تحویل دادند و دوره پیش آموزش شروع شد. لباس ها کهنه و پاره بود و معلوم بود هر لباس حداقل در دو سه عملیات شرکت کرده است! کار به چند مرحله تقسیم شده بود که قرار بود سه مرحله آن در این دوره طی شود.
غواصی با سر بیرون از آب و به پشت، به بغل و به شکم، مراحلی بود که در پیش آموزش تدریس می شد و قرار بود غواصی با ماسک و «اشنوگل» و غواصی زیر آب و قوسها و غواصی با تجهیزات و ...... بعدا در گردان یاسین آموزش داده شود...
صفحه 17 کتاب حماسه یاسین
جشن پتویی مفصل:
ساعت چهار بعدازظهر به مقر گردان تخریب در اهواز رسیدیم. هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که مهدی سعیدی، معاون تخریب، به استقبالمان آمد و با عجله گفت: «سریع ساکها رو تحویل تعاون بدین و لوازم شخصی رو بردارید، می خوایم بریم! امشب عملیاته!»
هشت نفر غواص بودیم؛ من و مقدسیان از گردان یاسین، گردانی که در کربلای ۵ به صورت آبی خاکی عمل کرد، و طوسی و نعمتی و سه چهار نفر دیگر از گردان نوح و یکی از بچه های جدید تخریب به نام مجتبی قمصریان.
همه عقب یک تویوتا جا شدیم و با رضا سمندری، معاون تخریب، به سمت خرمشهر حرکت کردیم. در خرمشهر وارد متر شهید شاکری شدیم که اسکله غواصی لشکر امام رضا علیه السلام، بود تعداد زیادی چهره آشنا به چشم می خورد که دوره فشرده ای را گذرانده و حال مشغول بستن بار و بندیل خود برای عملیات بودند؛ بچه های تخریب و اطلاعات و بازمانده های گردان نوح و یاسین. ظاهرا شانس آورده بودیم که بدون هیچ زحمتی می توانستیم با این ها برویم عملیات!
از محل بچه های تخریب پرسیدیم. یکی از بچه های تخریب، اتاقی را به ما نشان داد و گفت: «برم خبر بدم که شما اومدید.» تعجب کردم که از کی تا حالا این قدر مهمان نواز شده اند؟
به محض اینکه داخل اتاق شدیم، چشمتان روز بد نبیند، چراغ را خاموش کردند و تا آمدیم بجنبیم، یک پتو افتاد رو سرمان و یک عده هم با مشت و لگد افتادند به جانمان!...
صفحه 87 کتاب حماسه یاسین