داستان بریده بریده
مولف (پدیدآور) :علیرضا نظری خرم
داستان بریده بریده با پژوهشی داستانی و برگرفته از ده ها منبع شیعه و سنی برایمان روایت می کند از شکل گیری قیام امام حسین (ع) تا روزی که سر های بریده بریده شده بر روی نیزه ها قرار گرفت.
در این اثر پژوهشگر با مراجعه به اکثر منابع متقن موجود تا قرن هشتم که کمترین تحریف و دستبرد را به خود دیده اند به تعریف زوایای پنهان و آشکار تاریخ می پردازد. مخاطب در این کتاب ارزشمند ضمن اطلاع از چگونگی بروز حوادث، از اوضاع و احوال شهرهای مهم جهان اسلام و عملکرد مسلمین آگاه می شود.
نویسنده در کتاب "داستان بریده بریده" زبانی خارج از عرف کتب تاریخی را برگزیده، او با زبانی محاوره و با گونه ای دوستانه و به دور از آرایه های سخنوری به نقل داستان هایی از دل تاریخ می گدازد تا بدین وسیله مخاطبین بیشتری از اقشار مختلف را به خود جذب کند.
کتاب ارزشمند "داستان بریده بریده" توسط انتشارات کتابستان معرفت در قطع رقعی و با 540 صفحه به چاپ رسیده است.
فقط یه چیز!:
ابن زیاد، بعد از قتل مسلم وهانی، تصمیم گرفت تا سرهاشون رو برای یزید به شام بفرسته. این شد که به کاتب مخصوص، دستور داد تا ماجرای این دو رو برای یزید بنویسه. كاتب هم طی نامه مفصلی، قضایا رو برای يزيد نوشت و شرح داد. ابن زیاد وقتی نامه طولانی کاتب رو دید، بهش گفت: چه خبره؟! چرا انقده طولانی؟! این رو بنداز کنار و قلم بردار اونی که من میگم رو بنویس!
کاتب ، آماده نوشتن شد. ابن زیاد از روی تخت سلطنتی بلند شد و همین طور که قدم می زد، گفت بنویس: ابتدا هانی بن عروه و سپس مسلم بن عقیل رو که داخل منزل هانی پنهان شده بود به کمک جاسوس ها شناسایی و دستگیر کردم. سپس گردن هر دوي اونها رو زدم و سرهاشون رو براتون فرستادم به شام.
ابن زیاد که حرف هاش به این جا رسید رو کرد به کاتب و گفت: نوشتی؟ کاتب در پاسخ گفت: بله قربان!نوشتم. خیلی زود نامه به همراه سرهای هانی و مسلم به دست یزید در شام رسید. یزید که نامه رو خوند دستور داد تا سرهای مسلم وهانی رو به نشانه پیروزی و عبرت گیری از دروازه های شهر دمشق آویزون کنند.
مسلم، اولین کشته از بنی هاشم بود که جنازه اش به دار کشیده شد و سرش رو به دمشق فرستادند. یزید که بابت این اتفاق، خیلی خوشحال بود به کاتب مخصوص فرمان داد تا نامه ای برای ابن زیاد بنویسه! كاتب آماده نوشتن شد.
یزید با صدای بلند گفت: بنویس. توهمان گونه هستی که من دوست دارم. خوشم میاد که توی این مورد با تدبیر و دوراندیشی رفتار کردی و اقتدار به خرج دادی. تو با این کار خیالم رو بابت کوفه تا حد زیادی راحت کردی. فقط یه چیز! از مکه خبر رسیده که حسین به طرف عراق راه افتاده به دیده بان ها سفارش کن تا هوش وحواسشون رو جمع کنند و مراقب باشند. اگه به کسی مظنون شدند في الفور دستگیر و زندونیش کنند. اما فعلا کسی رو نکشند. مگه اینکه بخواد شاخ بشه و نبرد کنه ! همه اتفاقات رو ریزبه ريز برام بنویس!
صفحه 126 کتاب داستان بریده بریده
شیر و فضه:
صبح على الطلوع که هوا هنوز گرگ و میش بود سروكله شير یال و کوپال داری از دور پیدا شد. شیر که به واسطه حرف های شب گذشته فضه، متوجه ماجرا شده بود از بیشه زار حرکت کرد و مقابل چشم کوفیها، خودش رو به پیکر حضرت رسوند!
تعدادی از سربازان سنگدل کوفی که آماده می شدند تا بار دیگه با اسب هاشون به پیکر حضرت، بتازند به محض اینکه چشمشون به شیرافتاد از ترس به عقب رفتند و از پیکر امام فاصله گرفتند. شير عصبانی وقتی کنار پیکر امام رسید ترش مهیبی کرد. سربازهایی که اون حوالی بودند با غرش شیر، دمشون رو گذاشتند روی کولشون و وحشت زده فرار کردند.
صحنه عجیبی بود. اسب هایی هم که برای تاختن به پیکر حضرت آماده شون کرده بودند از دیدن شیر قوی هیکل، رم کردند و سوارهاشون رو محکم به زمین کوبیدند و خودشون از معرکه دور شدند. شیر تنومند جلوتر اومد و دستش رو گذاشت روی پیکر حضرت!
حیوون زبون بسته همین جور غرش میکرد. انگاری داشت با آه و ناله به چیزهایی میگفت. ابن سعد که از دور نظاره گر رفتار شیر بود با نگرانی به سربازها اشاره کرد که عقب برن و شیر رو حساس نکنند. شیر که توانسته بود سربازهای بی رحم و مروت کوفی رو از نیت شومشون پشیمون کنه، یواش یواش با یه وقار عجیبی از پیکر حضرت فاصله گرفت و به بیشه زاری که ازش اومده بود برگشت.
ابن سعد که قافیه رو باخته بود به سربازان کوفی گفت: این ماجرا رو به هیچ وجه فاش نکنید که فتنه بزرگی به پا میشه!
صفحه 350 کتاب داستان بریده بریده