دلم پرواز می خواهد
مولف (پدیدآور) :پریسا محسن پور
داستان دلم پرواز میخواهد که برگرفته از چند یادداشت کوتاه به یادگار مانده از شهید محمد حسن قاسمی است بازنویسی مجدد از کتاب آخرین امدادگر به قلم نویسنده این کتاب پریسا محسن پور می باشد. نگارش کتاب از زمان دریافت خبر شهادت محمد حسن قاسمی آغاز شد و با وجود موانع بیشمار و سختی های راه با همکاری ۳۷ راوی از همرزمان و دوستان شهید در نهایت در آستانه سالگرد شهادت او و با نام کتاب دلم پرواز میخواهد به اتمام رسید
دلم پرواز می خواهد چه چیزی را روایت می کند؟
هر انسانی یک داستان دارد؛ داستانی منحصر به فرد و پرفراز و نشیب که روایتگر تمام گره های فرش رنگارنگ بافته شده زندگی اوست که هر روز با گره هایی بر تار و پودش نقشی را آرام آرام به نمایش می گذارد. فرش نرم نرم بافته می شود؛ گره پشت گره و نقش پشت نقش. اما داستان برخلاف نقش فرش انتهایش نوشته شده نیست. باید صبر کرد و منتظر بود تا داستان، نقش ببندد و سرانجامش به نمایش در بیاید. هر انسانی یک داستان دارد.
فرشی در حال بافته شدن با نقشه ای منحصر به فرد و رنگ آمیزی خاص که هر کدام محلی برای دیده شدن دارد و زمانی برای ظهور تا مخاطبش را فرا بخواند و در چشمش جلوه گری کند و هر داستانی هم برای مخاطب خاصش روایت می شود تا در کنج دلش به یادگار آرام بگیرد. روایت داستان زندگی افراد به ظاهر کم نام ونشان مانند گشت و گذار در لابه لای فرش های دستبافت قدیمی پستوی خانه مادر بزرگ است. هریک که به چشم می آید زیبایی خاصی را نمایان می کند و سکوت و حیرتی به همراه دارد؛ سکوتی شگفت انگیز و حیرتی دلنشین..
شما را دعوت می کنیم به تماشای نقش های رنگارنگ قصه عزیزانی که زندگی شان پر از گره های رنگین تماشایی و خواندنی است در کتاب دلم پرواز می خواهد... اوست که تبدیل شد به اولین شهید امدادگر مدافع حرم.
ویدئو معرفی و ظاهر کتاب:
پشت جلد کتاب دلم پرواز می خواهد:
امروز بیست و هفتم اردیبهشت .۱۳۹۵ سه روز است که بیمارستان میدانی عامل را تحویل گرفتم مشکلات زیادی زیاد است. اما من تقریبا مشکلی ندارم چون برایم اهمیتی ندارد که روی خاک بخوابم یا روی تشک ابری حتی اهمیتی ندارد که بخوابم یا نخوابم.
شاید دلیل اینکه معمولاً مسئول راهاندازی بیمارستان های میدانی هستم همین است برای ذائقه من جای راحت مناسب نیست. چند وقتی فکر می کنم ای کاش تیر نخورم. صدمهای به من وارد نشود نه برای اینکه از جانم ترس دارم یا.... نه. برای اینکه دشمنی که مرا میکشد خوشحال خواهد شد دوست دارم شهید شوم ولی نه با گلوله. دوست دارم اینقدر در راه اسلام زحمت بکشم که بمیرم
پیشنهاد کتاب: عصرهای کریسکان
در قسمتی از کتاب دلم پرواز می خواهد می خوانیم:
دنیا را ساخته اند که انسان ساخته شود، وگرنه زادن آدمیزاد که دشوار نیست! انسان باش و انسانها را دوست بدار، حتی اگر فرسنگها آن سوی وطن خود باشی. اگر جانی در خطر است، چه فرقی دارد هم وطنت باشد، یا کسی هزاران کیلومتر دورتر از آن، در جای دیگری از جهان؟ جان انسانها همیشه با ارزش است؟
از بهداری دستور رسید که الحاضر را تحویل بدهم و به بیمارستان شیخ نجار بروم تا آنجا را راه اندازی کنم. عملیاتی در پیش است و اینجا را به عنوان نزدیک ترین بیمارستان به منطقه درگیری که شهرهای نبل و الزهرا هستند، انتخاب کرده اند. بیمارستان شهید شیخ نجار را تحویل گرفتم و به مدد تجربه وابتکارعمل و فکر فنی دکتر حسین، فرمانده بهداری سوریه و دکتر حمیدرضا، متخصص طب اورژانس و حاج علی کم کم انجا تبدیل شد به یکی از مجهزترین بیمارستانهای میدانی سپاه قدس که به استانداردهای مدنظر بهداری رزمی بسیار نزیک بود.
بیمارستان شیخ نجار قبلا کارخانه بوده و بچه های مهندسی انبارش را با تخته و کارتن پلاست برای راه انداختن اورژانس و داروخانه و اتاق عمل اتاق بندی کرده اند. برای اولین بار در جنگ سوریه ما توانستیم یک اتاق آی سی یو با چهار تخت حفاظ دار و دستگاه مونیتورینگ و تجهیزات ساده، اما ضروری، راه اندازی کنیم. شب اول یحیی و حمزه که هردو ایرانی و از بچه های اتاق عمل و بیهوشی هستند، به ما ملحق شدند. پس از توجیه کاری و توضیحات لازم، با جدیت گفتم: «فردا چهار صبح باید بیدار بشید. لباس ورزشی بپوشید، ورزش اجباری داریم!»
هنوز آفتاب نزده بود که دیدم هر دو با گرمکن ورزشی بالای سرم ایستاده اند و منتظر ورزش صبحگاهی اند. لبخند شیطنت آمیزی زدم و پتو را روی سرم کشیدم و گفتم: «همین جوری آماده باشید تا بگم.» و خوابیدم! چشمهای رنگی حمزه که در آن تاریکی مثل تیله میدرخشید و لباس ورزشی یحیی واقعا دیدنی بود! از مزاح های این گونه که بگذریم، در این چند روز، به صورت کاملا جدی غروب ها دایره وار می ایستیم و از خودمان و مسئولان حاضر، به صورت مستقیم انتقاد می کنیم.....
صفحه 84 کتاب دلم پرواز می خواهد.
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم
از طرفی هوایی شده ام و دلم میخواهد در اولین فرصت پدر و مادرم را به کربلا ببرم ، شاید برای آخرین بار! و ...