دهکده خاک بر سر
کتاب دهکده خاک بر سر نوشته خانم فائضه غفار حدادی روایت هایی از یک سال زندگی در لوزان سوئیس از زبان یک بی زبان که با دو فرزند راهی این کشور شده و خاطرات آن را در این کتاب روایت نموده است.خانم غفار پور در مقدمه کتاب دهکده خاک بر سر می گوید اسم این کتاب را سفرنامه نمی گذارم چرا که به آن نیت نوشته نشده است. این کتاب در واقع ادامه روزنوشت هایی است که که از زمان دبیرستان برای دل خودم می نوشتم.
همه احساسات و عواطف و مشاهدات و نتیجه گیری های این کتاب را بعد از شش هفت سال که از نوشتنشان گذشته، به تلنگر یکی از اساتید دنیای ادبیات به قضاوت همگانی می گذارم. امید که شل و پل نشوم.
ویدئو معرفی کتاب دهکده خاک بر سر:
شروع کتاب دهکده خاک بر سر:
مثل زلزله است. همان قدر پیش بینی نشده و همان قدر تکان دهنده اوایل سال ۸۹ است و داریم زندگی مان را می کنیم. من و مهدی و پسر سه ساله مان، علیرضا. هشت سال از ازدواجمان می گذرد و چند سالی هم می شود که درس و دانشگاه را تمام کرده و از فضای خارج رفتن و کجا رفتن و چرا ماندن و پذیرش و بورسیه و رزومه و توصیه نامه و ... حسابی دور شده ایم. بر خلاف کلیشه ها از تهران و ایران خوشمان می آید و گوش شیطان کر احساس می کنیم همه چی آرومه! ما چقدر خوشبختیم!
در همین احوالات است که اطلاعیه دوره ای تخصصی به دست مهدی میرسد که به دلیل ویژگیهای خاصش، تناسب زیادی با رشته تحصیلی گذشته و شغل فعلی اش دارد. تنها بدی اش این است که در یکی از دانشگاههای کشور سوئیس برگزار خواهد شد. اینکه چرا و چگونه این اطلاعیه به دست آقای همسر رسیده، بماند، مهم این است که شرایط دوره می تواند ایشان را هوایی کند و به این صرافت بیندازد که: «هر طور شده اینو بریم و برگردیم!» طوری ساده و عادی این جمله را می گوید که انگار می خواهیم برویم پارک سر خیابان و برگردیم.
اوایل موضوع را جدی نمی گیرم و من هم با خنده و شوخی همراهی اش می کنم. سوژه خوبی است برای خیال پردازی های کاریکاتورانه من. آخر مگر خودآزاری داریم؟ از خانه و زندگی و کار و خانواده بکنیم و هزاران کیلومتر بکوبیم و برویم در کشوری غریبه دوره ای را بگذرانیم؟ که چه بشود؟
پیشنهاد کتاب: عصرهای کریسکان
برشی از کتاب دهکده خاک بر سر:
عید پاک، همیشه یکشنبه است. شاید چون مسیحی ها فقط یکشنبه ها فرصت عبادت دارند. تاریخش اما زمان ثابتی ندارد. یکشنبه ای است بین اواسط آوریل تا اواخر می. فقط نمیدانم چه کسی تعیین می کند که هر سال عید پاک یکشنبه کدام هفته باشد. به خاطر دو هفته تعطیلی مدارس و شور و شوق شهر خیلی دلم می خواهد بیشتر درباره عید پاک اش بدانم. در ویکی پدیا نوشته فقط مخصوص کاتولیکهاست ولی اینجا شبیه یک جشن سراسری تبلیغ می شود. یعنی مردم لوزان همگی کاتوليکند؟ به منظور اجرای پروژه «فضولی از نزدیک» با هدی در جشنی که عصر یکشنبه عید پاک در ساختمان متروپل برگزار می شود، شرکت می کنیم. البته کمی دیر میرسیم. آن هم به خاطر درهای متعددی که ساختمان متروپل از خیابانهای مختلف دارد و ما همه را سر میزنیم.
طبق قانون مورفی در اصلی همیشه آخرین در است. مراسم اجرای موسیقی زنده تمام شده و افرادی مزقون به دست در حال پایین آمدن از سن هستند. متروپل سالن اجتماعات خیلی بزرگی است که تا حالا تویش نیامده بودیم. تقریبا پر شده است. تا جاگیر شده ایم که مجری از حضار می خواهد که بلند شوند برای مراسم دعا آماده کنند. احتمالا این جشن به صورت کلا در کلیسا برگزار می شده اما برای اینکه این همه مردم حتی توی كتدرال هم جا نمی شوند به اینجا منتقل شده. به نظرم برنامه و مکان تناسب ندارند. مثل این است که سینه زنی امام حسین را تو تالار برگزار کنی.
توی همین فکرها هستم که خانم میان سالی با لبخند می آید و من و هدی را بغل می کند. انگار که ما را می شناسد گیج شده ایم. خوشامد می گوید و اسمش را چند بار تکرار می کند. تا جایی که یادم می آید کسی را به اسم نیکول نمیشناسم. اسممان را می پرسد و تازه متوجه میشوم که او هم ما را نمی شناسد. کم کم دارم حدس هایی می زنم. یک بار دیگر به ردیفهای روبه رو نگاه می کنم. به جز ما هیچ محجبه ای در جمع نیست. در واقع انگار به جز ما هیچ مسلمانی در سالن حضور ندارد. نیکول بیچاره فکر کرده به مسیحیت علاقه مند شده ایم و برای جشن آمده ایم. کارش برایم قابل احترام است. معلوم نیست من اگر کسی را در مسجد ببینم که مسیحی است به این گرمی از او استقبال کنم. دعا که شروع میشود نیکول هم می رود سر جایش. یک کشیش ام و جمله های دعایی را می گوید و مردم هم تکرار می کننده بر هرکدام توی دلم أمین می گویم. بی آنکه بدانم چه می گویند. بعد از دعا همه می نشینند و نان باگت و جام شرابی بینشان دست به دست میشود. از نان می کنند و از لیوان شراب جرعه ای می خورند. بعد هم....
صفحه 210 و 211 کتاب دهکده خاک بر سر