سلام خداجونم! (نامههای صمیمانه دختری نه ساله به خدای مهربان)
درباره کتاب سلام خداجونم!(نامههای صمیمانه دختری نه ساله به خدای مهربان):
همه چیز از روزی شروع شد که ....
فهمیدم تنها تاریخ تولد هر دختری فقط آن روزی نیست که به دنیا می آید.
فهمیدم خدای مهربان یک روز دیگری را هم به عنوان روز تولد ما انتخاب کرده همان روزی که رازهای بزرگی را به ما می گویند.
مثلا این راز که هر دختری هدیه ای است از طرف خداوند، یا اینکه خداوند چقدر ما را زیبا آفریده است یا اینکه ما ملکه هایی هستیم که بر قلب پدر و مادرمان حکومت می کنیم. اما من امروز یک راز بزرگتر را فهمیدم و این راز این بود
«خدا من را با تمام زیبای ام برای خودش می خواهد به همین دليل هاله ای از نور را برایم آفرید و نامش را حیا گذاشت و حیا بر تن زمینی من حجاب نام گرفت».
خدا جونم میدونم اشکام رو میبینی...
حتما داری اشکام رو می بینی! دیروز وقتی از اتاقم رفتم بیرون، دیدم داداشم توی اتاق پذیرایی داره با اسباب بازی جدیدش بازی می کنه. مامان سپیده هم با مهربونی به داداشم غذا می داد. از کنارشون رد شدم؛ اما من رو ندیدن انگار نه انگار که منم هستم.
منم عصبانی شدم رفتم توی اتاق داداشم و ماشینی که خیلی دوست داشت رو شکستم. بعد تیکه هاش رو توی کمد قایم کردم. امروز که مامان سپیده داشت اتاق داداشم رو مرتب می کرد تازه ماشین شکسته رو دید.
مامان من رو صدا زد و گفت: «فکر کنم شیطون اومده تو خونه ما و داره یکی از ما رو گول میزنه، بیا با هم شیطون رو از خونمون بیرون کنیم.»--------------
بعدش دو تایی یه جارو دست گرفتیم، خونه رو جارو زدیم و سوره ناس و فلق رو بلند بلند خوندیم. از وقتی یادم میاد هر وقت شیطون وارد خونه ما میشد، من و مامان سپیده با اینکار شیطون رو بیرون می کردیم. ---------------
خداجونم روم نشد به مامان سپیده بگم شیطون من رو گول زده بود. خیلی از دست خودم ناراحتم، نمی دونم باید چیکار کنم. میشه شما به مامان سپیده بگی که کار من بوده اما من پشیمونم؟
فقط یه جوری بگو که دعوام نکنه. ... - ممنون خداجونم! الآن احساس بهتری دارم و دیگه گریه ام نمیاد.
صفحه 14 کتاب سلام خدا جونم