جسمش را فدا کرد، اما روحش را نه؛ سردار سلیمانی را میگویم. همان که از ترس هیبتش، دشمن به او در دل سیاهی شب حمله کرد. آری جرات می خاهد که رو در رو در مقابل سردار بزرگ ایران بایستی. جسم تو از ایرانیان گرفته شده اما یاد تو برای همیشه با آنها خواهد ماند.

کتاب "من قاسم سلیمانی ام" مجموعه پنج نمایشگاه کوتاه به قلم مرتضی شاه کرم، برای آشنایی بیشتر مخاطب با منش و معرفت یاران و سربازان سردار قاسم سلیمانی نگاشته شده است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر در قطع رقعی و با 84 صفحه به چاپ رسیده است.

قسمتی از نمایشنامه دوم:

مادر: این عکس پسر دوم منه. این علی رضاست. این ژاکتی رو که تنش هست خودم واسه ش بافتم. پسرم برگشته پیشم. (مادر به سرعت خارج می شود و جوان بهت زده رفتن او را نظاره میکند.)

راوی: مادر پسرش رو شناسایی کرد و خوشحال از اینکه جسد این پسرش حداقل برگشته و هر روز میتونه بره سر خاکش و باهاش حرف بزنه. مادر خودش رو به سرعت رسوند به آدرس محل دفن و بدون اینکه از کسی سؤالی بپرسه مستقیم رفت اونجایی که داشتن پسرش رودفن میکردن و دیگه آخرای مراسم دفن بود.

از دور چشمش خورد به مادری که به اشتباه فکر می کرد پسرش رو دارن دفن میکنن و دید که اون مادر بعد از دفن به به آرامش عجیبی رسید. نخواست آرامش اون یکی مادر رو به هم بزنه. پس وایساد تا همه برن و بعد رفت سرمزار پسرش.

(مزار شهید. ما در بالای مزار ایستاده. سری تکان می دهد و می نشیند.)

مادر: خوش اومدی عزیزم!

صفحه 30 کتاب من قاسم سلیمانی ام