من کاوه هستم
مولف (پدیدآور) :علی اکبری مزدآبادی
من کاوه هستم نام پانزدهمین سری از کتاب های یاران ناب می باشد که روایتگر خاطراتی از شهید محمود کاوه فرمانده لشکر ویژه شهدا می باشد که توسط انتشارات یا زهرا به چاپ رسیده است. محمود کاوه در سال 1340 در شهر مشهد متولد شد اما تنها پس از 25 سال در سال 1365 به درجه رفیع شهادت رسید تا یکی از جوان ترین فرماندهان سپاه پاسداران لقب گیرد.
پشت جلد کتاب من کاوه هستم:
دشمن از بالای ارتفاع بیوقفه تیراندازی میکرد. از این حجم آتش روی جاده و استیلای دشمن بر خودمان ترسیده بودیم. زیر همان شیروانی ها درازکش منتظر ماندیم.
در این گیر و دار کاوه را دیدیم که برعکس ما که مثل موش جان پناهی برای خود گرفته بودیم وسط جاده بی وقفه به عقب و جلو میرفت و به بچهها فرمان میداد:« تو برو اون بالا... تیربارچی بزن، پس چرا معطلی... دوشکا رو بیار اینجا... اون پشت رو حواست باشه»
ما که زیر شیروانی بودیم ترس جان او را داشتیم هر کسی چیزی می گفت برادر کاوه بیا اینجا پناه بگیر... برادر کاوه! مواظب باش! دارن میزننت... برادر کاوه... برادر کاوه... اما کاوه گوشش بدهکار نبود
پیشنهاد ما: خرید کتاب دختر شینا
در بخشی از کتاب من کاوه هستم می خوانیم:
در عملیاتی در محور «مهاباد - پیرانشهر» ، کنار روستایی توقف کرده بودیم. بچه های اطلاعات، مرد 60 ساله کردی را آوردند که پارچه و قند و شکر بار الاغاش کرده بود. پیش مرگ همراه بچه های اطلاعات، با او تندی کرده و حسابی ترسانده بودش. از تندی و کتک خوردن هراسی نداشت، اما وقتی بچه ها گفته بودند می خواهیم تورا پیش «کاوه» ببریم، حسابی ترسیده بود. طوری که وقتی ما را دید، رنگ به چهره نداشت.
موضوع را که به «کاوه» گفتند، رفت سمت مرد کُرد. هر قدم که به او نزديك تر می شد، بنده خدا از ترس آب دهانش را قورت میداد. هنوز به او نرسیده، مرد به زبان آمد: «والله، نازونوم .» یعنی به خدا من چیزی نمی دانم. «کاوه» اول با او دست داد، بعد گفت: «اگه راست بگی، هیچ کاری با تو نداریم. فقط باید راستش رو بگی که آدم ضدانقلاب هستی یا نه.» مرد گفت: «نه والله ، من هفته ای يك بار پارچه و چای و قند از این مسیر میارم، می برم داخل شهر می فروشم.» «کاوه» پرسید: «خبرداشتی ما قرار بود بیایم اینجا؟» مرد گفت: «نه والله .» «کاوه» خیلی خوب طرفش را می شناخت و وقتی دید آن مرد کرد از ترس و وحشت دارد زهله میترکاند، به ما گفت: «کاری بهش نداشته باشید. بارش رو هم بهش برگردونید.» مرد که تا چند لحظه پیش، رنگ به رخسار نداشت، نفس راحتی کشید و این بار کمی متعجب شد.
«کاوه» به او گفت: «فقط به ما بگو اون طرف چه خبره ؟» بعد هم نشست کنارش. مرد کرد وقتی چنین برخوردی را دید، هرچه می دانست، تعریف کرد. صحبت هایش که تمام شد، آن قدر جذب کاوه شده بود که به او گفت:« اگر شما بخواهید، من حاضرم کارم را ول کنم، بیام برای شما کار کنم.» «کاوه» تشکر کرد و گفت: «نیازی نیست. فقط هر خبری از ضدانقلاب به دستت رسید، بيا به ما اطلاع بده.» آن مرد کرد بعدها یکی از رابطين محلی ما شد و در کسب اطلاعات مناطق مختلف کمک های ارزشمندی کرد.
صفحه 99 کتاب من کاوه هستم
پیشنهاد کتاب: مناجات الصالحین
پیشنهاد کتاب دعا: هادی الصالحین
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم