میراث به تاراج رفته
مولف (پدیدآور) :علم الهدی سید مرتضی
یکی از مسائل مهم که اندیشه آدمی به سوی او کشیده می شود این است که انسان از جایگاه اعتقادی باید چه اندیشه و فکری را دنبال کند و پیرو آن تفکر قرار گیرد. مرحوم علم الهدی در این کتاب کوشیده تا تنها با استفاده از منابع مورد قبول اهل سنت غبار تحریف و کتمان حقیقت را از چهره تاریخ بزداید
کتاب "میرات به تاراج رفته" اثری به یاد ماندنی از مرحوم علم الهدی که توسط انتشارات رسالت در قطع وزیری و با 496 صفحه به چاپ رسیده است
علل و ریشه های اختلاف امت اسلامی:
نکته قابل تأمل این که، اگر چه ذوالخویصرہ تمیمی در سال هشتم هجری به پیامبر خدا اعتراض کرد، اما اعتراض توأم با جسارت عمر بن خطاب به رسول خدا در سال ششم هجری و در ماجرای صلح حدیبیه ، از اعتراض و بی ادبی ذوالخویصره، به مراتب بیشتر و شدیدتر بود که در ادامه با مدارک اهل سنت به آن اشاره خواهد شد، اما شهرستانی به آن اشاره ای نکرده است.
آیا می توان ادعا کرد که شهرستانی از آن اطلاع نداشته است؟ یا تعصب او، وی را به خیانت در تاریخ و حق کشی واداشته است؟
بنابراین با توجه به استدلال شهرستانی که شبهات آخرالزمان از شبهات صدر اسلام ریشه گرفته است، می توان ادعا کرد که اعتراض پسر خطاب موجب گستاخی ذوالخویصره و اعتراض به رسول خدا شد.
به راستی، پاسخ شهرستانی و دیگر علمای اهل سنت در مقابل این پرسش چیست ، اگر کسی بگوید: ذوالخویصره نیز به اجتهاد خود به آن حضرت اعتراض کرد، همان گونه که اعتراض های عمر را از اجتهاد او می دانید، پس چرا ذوالخویصرہ را خارجی می دانید، اما در مورد اعمال و رفتار توهین آمیز عمر سکوت کرده اید؟
اینک به نقش ابوبکر در میان امت از منابع اهل سنت اشاره می شود تا خاستگاه و ریشه های اختلاف در امت اسلامی به روشنی تبیین شود...
صفحه 36 کتاب میراث به تاراج رفته
پیرزنی که خلیفه دوم را به گریه انداخت:
هنگامی که عمر از شام به مدینه بازگشت ، به تنهایی به میان مردم رفت تا از حال مردم با خبر شود.
به پیرزنی در خیمه برخورد کرد و نزد او رفت. پیرزن در حالی که او را نمی شناخت، خطاب به او گفت: ای مرد! عمر چه کاری انجام داده است؟ عمر گفت : او از شام برگشته است . پیرزن گفت : خدا خیرش ندهد، عمر گفت: وای بر تو! برای چه؟
پیرزن گفت : به خدا سوگند از زمانی که وی بر مسند خلافت نشسته تا کنون از بخشش او دینار یا درهمی نصیبم نشده است. خلیفه گفت: وای بر تو! عمر از کجا می تواند از حال تو که در این جا ساکن هستی، باخبر شود؟ پیرزن گفت : سبحان الله! باورم نمی شود کسی که نمی داند میان شرق و غرب عالم چه می گذرد، سرنوشت مردم را در اختیار بگیرد.
عمر از نزد پیرزن بیرون آمد در حالی که گریه میکرد و می گفت: وای بر عمرا وای بر خصومت ها و دشمنی ها! ای عمر، همه از تو داناترند و در لفظ دیگر آمده، ای عمر، همه از تو داناترند؛ حتی پیرزنان
نکته قابل تأمل این که پیرزن خیمه نشین به عمر فهماند که پس از رسول خدا ت کسی باید بر مردم ولایت و امارت کند که به اطراف و جوانب زمین آگاهی داشته باشد تا مشکلات مردم به وسیله او برطرف شود، نه همچون فردی که از حال بندگان خدا نیز بی اطلاع است؛ چه رسد به تفقه در دین و شریعت!
صفحه 105 کتاب میراث به تاراج رفته