کتاب نامه های پیک ویک نوشته ی نویسنده ی مطرح جارلز دیکنز به ترجمه ی آرمانوش باباخانیانس توسط نشر بهنود به چاپ رسیده است.
آشنایی بیشتر با کتاب نامه های پیک ویک:
عالیجناب ساموئل پیج ویک بنیانگذار و رئیس دائمی باشگاه پیک برای گسترش پژوهش هایش در باب پدیده های غریب حیات پیشنهاد کرد خودش و سه تن ر اعضای باشگاه سفری به خارج از لندن داشته باشند و گزارشهایی از یافتهها ایشان تهیه کنند اولین سفرشان به روچستر است آقای تریسی توپمن آقای ناتائیل همراه آقای پیکریک با کالسکه راهی روچستر میشوند در بین راه گرفتار یک دست راهزنان می کردند اما به لطف غریبه ای که جامعی فقیرانه به تن اما طبیعتی بسیار بزرگ منشانه دارد نجات مییابند آن غریبه که خود را آلفرد معرفی میکند نیز ظاهراً قصد دارد به روچستر برود آنان با همان درشت و برجسته وارد میشوند و بعد از رسیدن به مقصد آشکار می شود آقای جینگل همانی نیست که خود را معرفی کرده است و حوادثی میآفریند که نگاه این چهار پژوهشگر را به زندگی دگرگون میکند
در بخشی از پیک ویک می خوانیم :
در لندن چندین مهمانخانه قدیمی وجود دارد که زمانی مرکز اصلی کالسکه های مشهور در دورانی بودند که کالسکه ها سفرهایشان را با ابهت و وقاری بیشتر به امروز انجام می دادند ولی اکنون چیزی جز محل نگهداری گاری های بین شهری بیش نیستند. خواننده نباید در میان گلدن کراس ها و بول اندماوس ها که نمای شاهانه شان را در خیابان های اعیانی برپا داشته اند، به دنبال این مهمانخانه های قدیمی بگردد. اگر او دوست دارد به این مکان های قدیمی نظری بیندازد، باید راه خود را به سوی محله یی کمتر شناخته شده از شهر در پیش گیرد؛ آنجا در گوشه های دنج و دورافتاده تعدادی از آنها را خواهد یافت که هنوز با نوعی مقاومت اندوه بار در میان نوآوری های ساختمانی جدید که آنها را در میان گرفته است، پایداری میکنند.
در حیاط یکی از این مهمانخانه ها با شهرت وایت مارت در صبح روز بعد از حادثه بازگو شده در فصل پیش، مردی با جدیت سرگرم پاک کردن یک جفت پوتین بود. او جلیقه ای راه راه و زبر با آستینی از چیت سیاه رنگ دکمه های شیشه ای به رنگ آبی و شلوار سه ربع و ساق بند خاکی رنگ پوشیده بود. دستمال گردنی به رنگ قرمز روشن یکور بر سر داشت. دو ردیف چکمه در برابرش قرار داشت؛ یک ردیف تمیز و دیگری کثیف و هر بار که چکمه ای را به ردیف تمیز اضافه می کرد، دست از کار می کشید و نتیجه کارش را با رضایتی آشکار تماشا می کرد.
صدای بلند یکی از زنگ ها، حضور خدمتکار زن دلربایی را در تالار استراحت طبقه بالا به همراه داشت که پس از نواختن ضربه به یکی از درها و دریافت درخواست از ساکن آن از فراز نرده فریاد زد: «شما»
مردی که کلاه سفید داشت در جواب گفت...
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم