مدير حسابي سور داده بود. خانه اش توي كوچه ي اصلي ده بود اول دويدند سگ قلچماقشان را بستند كه در تاريكي پارس مي كرد. بعد، از بغل خورجين ها و انبان هاي پر گذشتيم، و بعد پلكاني، و بعد يك پنجدري، دور تا دور رختخواب ها تكيه به ديوار داده. پيچيده در چادر شب هاي ابريشمي و روي طاقچه هاي دو تا سماور زرد سفيد و چيني ها و گلاب پاش ها و تنگ هاي گلو باريك و ليوان هاي سبز مارپيچ و شيريني خوري هاي پايه بلند. يك چراغ زنبوري وسط اتاق وزوز مي كرد و سه چهار تا شمايل به ديوارهاي بالا كوبيده؛ با يك باسمه ي رنگي دو نفره و بزرگ سر بخاري، به در دوم يك جماعت هفت، هشت نفره برخاستند و صحبتشان را درباره ي تراكتور نمي دانم كدام آبادي، بريدند و دست به دست مرا بردند صدر مجلس پهلوي پيرمردي كه با دوش تكيه به عصايي داده بود....
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم
