نقدی بر مارکسیسم
مولف (پدیدآور) :مطهری مرتضی
مارکس که انسان را در حد یک حیوان اقتصادی دنبال شکم پایین آورده است و می گوید همه راه ها منتهی به شکم می شود و علاوه بر این که انسان را در حد حیوان تابع شکم پایین آورده است، برای وجدان انسان از نظر نوعی اصالتی بلکه وجودی قائل نیست و منکر فطرت انسان است و معتقد است که وجدان انسان و نیز انسانیتش در طبقه تعین پیدا می کند چگونه می تواند از خود بیگانگی انسان را توجیه کند؟..
کتاب "نقدی بر مارکسیسم" اثر ارزشمند دیگری از استاد قلم شهید مطهری می باشد که به مباحثی از جمله مادی گرایی تاریخی، پرکسیس یا فلسفه عمل و... می پردازد. این کتاب توسط انتشارات صدرا در قطع وزیری و با 440 صفحه به چاپ رسیده است.
ماتریالیسم تاریخی ابتکار مارکس:
آنچه که ابتکار مارکس است، ماتریالیسم تاریخی یعنی تفسیر مادی تاریخ است. البته او نظریات اقتصادی هم داشته است ولی ما فعلا به جنبه فلسفی افکار او کار داریم و در فلسفه مارکس آنچه را که به مارکس نسبت می دهند و او را قهرمان آن می دانند ماتریالیسم تاریخی یعنی تفسیر مادی تاریخ است که خودش فلسفه ای است در جامعه شناسی.
به این ترتیب سوسیالیسمی هم که مارکس پیشنهاد می کند می شود يك سوسیالیسم علمی نه سوسیالیسم تخیلی و رویایی به قول خود مارکسیستها، زیرا براساس ماتریالیسم تاریخی استوار است. طبق نظر مارکس تاریخ يك سير جبری و قهری دارد که براساس تکامل ابزار تولید صورت می گیرد و این تکامل نیز قهری است، اوضاع تاریخ هم قهرا تغییر می کند.
بعد مارکس روی اصولی که نشان داده است پیش بینی می کند که جامعه در يك مرحله معین تاریخ به طور جبری به سوسیالیسم گرایش پیدا می کند؛
نقش انسان فقط در این حد است که در همین مسیر سوسیالیسم عمل کند و الا سوسیالیسم را به عنوان يك طرح فلسفی ذکر کردن فقط يك رؤیا و خیال و آرزوست و چندین هزار سال پیش هم مفاهیمی از قبیل عدالت و مساوات به عنوان يك آرزو مطرح بوده است ولی بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی
یعنی نقش انسانها در به وجود آوردن سوسیالیسم بیش از نقش يك ماما در به دنیا آمدن بچه نیست و همان طور که متولد شدن بچه از مادر شرایط خاصی دارد و در موقعیت خاصی رخ می دهد که نه قبل از آن و نه بعد از آن می تواند متولد شود...
جاودانگی حقیقت:
اما جاودانگی حقیقت؛ حقیقت در اینجا به معنای مصطلح امروز است که در بعضی مصطلحات خود ما هم احیانا گفته می شود، یعنی اندیشه و علمی که مطابق با واقع است، یعنی حقیقت در مقابل خطا. اینها می گویند حقیقت هم مانند واقعیت متغیر است و ما هیچ حقیقت ثابتی نداریم. ما به چنین حرفی اعتقاد نداریم و حساب حقیقت را از نظر ثبات - با واقعیت ( البته مادی) جدا می دانیم.
يك اختلاف در اینجا بر سر تعریف حقیقت است؛ یعنی اینها که این حرف را می زنند، تعریفی که از حقیقت می کنند با تعریف ما دوتاست. ما در اصول فلسفه راجع به اینکه ملاك حقيقي بودن يك علم و خطا نبودن آن چیست، به طور مفصل بحث کرده ایم.
ملاکها و معیارهای متعددی گفته اند، مثل نظریه معروف پراگماتیزم ویلیام جیمز و جان دیوئی و امثال اینها که آن چیزی را حقیقت می داند که مفید فایده باشد، نه اینکه حقیقت چون حقیقت است مفید فایده است، بلکه اساسا حقیقت جز مفید بودن معنایی ندارد، هر چه که مفید است حقیقت است و هر چه مفید نیست حقیقت نیست.
اما اینها منظورشان چیز دیگری است. اینها روی آن حسابی که در گذشته ذکر کردیم می گویند: اندیشه ملاك اندیشه نیست، اندیشه ملاك می خواهد و اندیشه خودش نمی تواند ملاك اندیشه باشد؛ یعنی برخلاف آنچه که در منطق قدیم می گفتند و بعد از تقسیم علم به بدیهی و نظری، علوم (نظری) را با علوم بدیهی توجیه می کردند...
صفحه 192کتاب نقدی بر مارکسیسم
پیشنهاد ما: کتاب مکیال المکارم