پل و ویرژینی
داستان "پل و ویرژینی" از شاهکارهای معروف ادبیات فرانسته است که برای جوانان نوشته شده و در همه جهان برای این مقصود از رایجترین کتابها است.
"پل و ویرژینی" همراه مادرانشان که هر دو ازدواج های ناموفقی داشته اند در جزیره ای کوچک و کم جمعیت با یکدیگر زندگی می کنندف آنه خوشبخت ولی فقیرند. پل و ویژینی عاشق یکدیگر می شوند. ویرژینی به دعوت عمه پیر و پولدار مادرش با وجود مخالفت پل به فرانسه می رود تا خانواده خود را از تندگستی نجات دهد، اما بعد از دو سال...
کتاب "پل و ویرژینی" اثری است از برناردن دوسن پیر که توسط سعید نفیسی به زبان فارسی ترجمه شده است. این کتاب توسط انتشارات سرای کتاب در قطع رقعی و با 120 صفحه به چاپ رسیده است.
نخستین میل:
نخستین میل ویرژینی این بود که جایگاه آسایش خود را ببیند. پل با وضعی محجوبانه نزدیک او رفت و بازوی خود را پیش برد که در راه رفتن به او یاری کند. لبخند زنان پذیرفت و با هم از کلبه بیرون رفتند.
هوا خنک و پر بانگ بود. دودهای سفید از دامنه کوه ها بر میخاست که در این سوی و آن سوی طوفانهایی که از هر سو روان بود در آن شیار انداخته بود، اما باغ به وسيله نشست های وحشتزای زبر و زبر شده بود. پل نزدیک او رفت و بازوی خود را پیش برد که در راه رفتن به او یاری کند.
ریشه بیشتر درختان میوه رو به بالا بود، توده های بزرگ شن حاشیۂ چمن زارها را فرا گرفته بود و حمام ویرژینی را پر کرده بود. با این همه دو درخت نارگیل سرپا و کاملا خرم بود، اما در گرداگرد آن به جز چند مرغ بنگالی که در تیزی تخته سنگهای مجاور با آوازهای شکوه آمیز بر نابود شدن بچه های خود زاری می کردند، چمن و آلاچیق و پرنده دیگری وجود نداشت.
ویرژینی چون این آفت ها را دید، به پل گفت: «شما پرندگان را به اینجا آورده بودید، طوفان آنها را کشت. شما در این باغ درخت نشانده بودید، از پا درآمد. همه چیز در روی زمین نابود می شود، تنها آسمان است که تغییر نمی کند» پل به او پاسخ داد: «کاش می توانستم چیزی از آسمان به شما بدهم، اما من در روی زمین هم چیزی ندارم».
صفحه 50 کتاب پل و ویرژینی
در بخشی از کتاب پل و ویرژینی می خوانیم:
پیرمرد: اشراف زاده نبودن در فرانسه راه مقامهای بلند را بر شما می بندد، پیش از این هم هست، حتی شما نمی توانید وارد هیچ طبقه ممتاز بشوید.
پل: شما چندین بار به من گفته اید که یکی از جهات بزرگی فرانسه این است که کمترین کسی می تواند به همه چیز برسد و شما بسیاری از مردان نامی را ذکر کرده اید که از جای پست بیرون آمده و سبب افتخار وطن شده اند، پس شما می خواستید جرأت مرا به اشتباه بیندازید؟
پیرمرد: پسرجان، هرگز جرات تو را از میان نخواهم برد. من حقیقت را درباره روزگار گذشته به شما گفته ام، اما اکنون همه چیز خیلی تغییر کرده است، در فرانسه همه چیز خرید و فروش می شود، در آنجا همه چیز ارث پدری عده کمی از خانواده ها با سهم طبقات است. شاه آفتابی است که بزرگان و طبقات مانند ابر گردش را گرفته اند، تقریبا محال است که پرتوی از آن بر شما بتابد.
پیش از این در دستگاه اداری که کمترین از این پیچ و خم داشت، از این جلوه ها دیده شده است. در آن روزگار هنرها و شایستگی ها از هر سوی نمو کرده بود، مانند زمینهای بکری که تازه آباد کرده باشند و همه شیره خود را در حاصل دادن به کار می برد، اما شاهان بزرگ که بتوانند مردان را بشناسند و آنها را برگزینند کم هستند. شاه معمولی تنها به این تن در میدهد که تابع راهنمایی های بزرگان و طبقاتی که گردش را گرفته اند باشد.
پل: اما شاید من به یکی از این بزرگان بر بخورم که از من پشتیبانی کند.
پیرمرد: برای اینکه بزرگان از کسی پشتیبانی کنند باید جاه طلبی یا لذایذ آنها را راضی کرد. شما هرگز به این کار کامیاب نخواهید شد، زیرا که اشراف زاده نیستید و درست کارید.
صفحه 75 کتاب پل و ویرژینی
سبد خرید این کتاب فعلاً فعال نیست
سعی می کنیم این کتاب رو در اسرع وقت موجود کنیم
از این که با شکیبایی همراه ما هستید از شما متشکریم