پنجره های تشنه
مولف (پدیدآور) :مهدی قزلی
مهدی قزلی راوی یک سفر سرشار از عشق است، سفری که شروعش یک روز پاییزی در سال 1391 بود. در این بین سفر کننده اما یک انسان نیست بلکه یک ضریح است که باید درد دل های مردم را در طول این مسیر سخت بشنود و آنها را به ارباب برساند، ضریحی که سفرش را از قم و در کنار حرم بانوی کرامت حضرت معصومه (س) آغاز کرد و در پایان هم در حرم سرور تشنه لبان آرام گرفت. کتاب"پنجره های تشنه" روزنوشت هایی از انتقال پنجره ای تشنه است که با رسیدن به مقصد خود سیراب شد. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر در قطع رقعی و با 380 صفحه به چاپ رسیده است
معرفی کتاب پنجره های تشنه:
زمانی که قرار شد این ضریح از راه زمینی و با بدرقه مردم به کربلا منتقل شود، ایده ثبت این رخداد، چه به شکل تصویر و فیلم و چه به صورت نوشتار، در هیئت امنا مطرح شد. کتاب حاضر نتیجه مكتوب این تصمیم است.
مدت آشنایی مهدی قزلی - نویسنده کتاب - با پروژه ای چنین بزرگ، که حواشی اش به مراتب از خودش گسترده تر می نمود، بسیار کوتاه بود؛ قریب سه یا چهار روز. او در این بحر عميق بدون پیش زمینه شناور شد. طبعا در طول مسیر مدتی از وقت ایشان به آشنایی با افراد و کارویژه هایشان اختصاص یافت که اگر این آشنایی قبل از سفر صورت گرفته بود، کاری به مراتب راحت تر پیش روی ایشان بود.
آنچه در این نوشتار آمده است فقط بخشی از اتفاقاتی است که در این سفر رخ داد و تعهد آقای قزلی به نگارش آنچه خود دیده و تجربه کرده و به درستی آن یقین پیدا کرده است باعث شد بخش هایی که از دید ایشان دور مانده بود تقریبا جایی در این کتاب نداشته باشد و کار درست هم همین بود؛ هرچند همه دیدگان اعضای کاروان و چندین دوربین فیلم برداری و عکاسی هم نتوانست قطره ای از آن اقیانوس لایتناهی را ثبت و ضبط کند.
طبعا در یک سفر طولانی این چنینی رخ دادها قابل پیش بینی نیستند؛ اتفاقات تلخ و شیرین زیادی نیز به دنبال دارد. این انتظار که چون نام امام حسین علیه السلام در میان است همه اتفاق ها باید شیرین و دلچسب باشد به جا نیست.
تقریظ رهبری بر کتاب پنجره های تشنه:
بسم الله الرحمن الرحیم
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست.
این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست ای شعله فروزان، ای فروغ تابان، ای گرمابخش دل های خلایق!
تو کیستی با این شکوه و جلال، با این شیرینی و دلنشینی، با این هیبت و اقتدار، با این همه لشکر دل به همراه، با غلغله فرشتگان که در کنار موکب تو با آدمیان رقابت می کنند؟ تو کیستی ای نور خدا، ای ندای حقیقت، ای فرقان، ای سفینه النجاه؟
چه کرده ای که در راه خدایت که پاداش آن خدایی شدن هر آن چیزی است که به تو نسبت می رساند؟
بسیار خوب و باذوق و سلیقه نوشته شده است؛ و با نگاه هنرمندانه، کنجکاو و نکته یاب خواندم.
هدیه ای طلایی به حسین:
یک روز جمعه، صبح زود، اتفاقی، گذرم به کارگاه ساخت ضريح افتاد. دیدم مردمی آمده اند پشت در، ولی در بسته است. به یکی دو نفر زنگ زدم. آمدند و در را باز کردند. مرد جوانی با زنش داخل شد. آن موقع ضريح فقط اسکلت چوبی بود. آنها اطراف سازه چوبی یک دوری زدند، بعد آمدند جلو و گفتند: ما برای ساخت ضریح هدیه ای داریم. چه کنیم؟
گفتم: در خدمتم. دیدم یک گردن بند و یک سرویس کامل طلا، که انگار نو بود، گذاشتند روی میز. گفتم: بفرمایید بنشینید تا من رسید بنویسم. جوان گفت: احتیاجی به رسید نیست. بعد ادامه داد: ما دیشب عروسی مان بود. مراسم که تمام شد، به خانه مان رفتیم و تلویزیون را روشن کردیم. خبر ساخت ضریح امام حسین پخش می شد.
خانمم گفت که شب اول زندگی مان است؛ دوست دارم طلاهایم را ببرم آنجا هدیه کنم. همان موقع، لباس هایمان را عوض کردیم و از خانه مان، در کرج، راه افتادیم و ساعت سه چهار به قم رسیدیم. به حرم رفتیم و زیارت کردیم و از ساعت شش و نیم هم پرسان پرسان اینجا را پیدا کرده ایم و منتظر نشسته ایم.
گفتم: یعنی شما عروس و داماد یک شبه هستید و این ها طلای عروسی است. دختر که گریه می کرد، گفت: «همه جانمان فدای امام حسین! این طلاها که چیزی نیست.» گفتم: اجازه بدهید، برای مستندات کارگاه، از شما فیلمی بگیریم. اولش قبول کردند، اما تا ما به خودمان بیاییم و همدیگر را خبر کنیم، آنها رفته بودند؛ بدون فیلم، بدون رسید.
صفحه 77 کتاب پنجره های تشنه
مقام معظم رهبری هم که بر کتاب تقریظ زدند