خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت


چشم هایی که نوشتند

مولف (پدیدآور) :

علی هاشمی


قیمت پشت جلد: 390000 ریال
قیمت برای شما: 351,000 ریال 10 درصد تخفیف
تاریخ بروزرسانی: پنج شنبه 3 آذر 1401

توضیحات

جوانمردان عالم اند، آنان که در راه آزادی ابن مرز و بوم از جان خود گذشتند و عشق اولین و آحرین حرف آنان بود...

کتاب "چشم هایی که نوشتند" که توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس به چاپ رسیده است به سراغ خاطرات خودنوشت جانباز حاج کاظم سلیمان از دوران هشت سال دفاع مقدس می پردازد. روایت زندگی این راوی روایت عشق است و دلدادگی یک زوج، روایت دیدار خانه معبود است در کمال ناباوری و روایت فرزندی است که زندگی یک خانواده را تحت تاثیر قرار می دهد...

مقدمه کتاب چشم هایی که نوشتند:

هشت سال دفاع مقدس در برابر دشمن متجاوز باعث شد تا هزاران هزار جوان و نوجوان از جای جای ایران انقلابی به سمت جبهه های جنگ سراریز شوند. جوانانی که به عشق مقتدا و امامشان برای حفظ و حراست از انقلاب و میهن اسلامی راهی جنگ شدند.

جنگ، سرباز می خواست و اینان جوانانی بودند که نه برای جنگ، که برای ادای تکلیف، عاشقانه به سمت دروازه های بهشت رهسپار شدند. شکوفایی استعدادهای نهفته و اوج و عروج عارفانه، هریک بخشی از گلستان آن روز دفاع بود و کمال آن، شهادت شاهدان دشت خونین جبهه ها.

امروز که درخت انقلاب استوار و تنومند شده است و زمانی نه چندان طولانی از بزرگترین آزمون انقلاب، که همانا هشت سال رزم عاشقانه بود، نگذشته است، احساس نیاز به استفاده از این گنجینه عظیم به شدت عیان شده و چه راهی برای استفاده از این گنجینه عظیم، بهتر از معرفی نقش آفرینان این روایت؟ روایت جوانان و نوجوانانی که با دست خالی و با تکیه بر عشق انقلابی و نیروی فکر و اندیشه خود، در این مصاف نابرابر پیروز و سربلند بیرون آمدند.

باید زیست:

بنیاد جانبازان شهرستان اصلا کم توجه بود که اینجا یک جانباز قطع نخاع گردنی زندگی می کند. ما آن موقع زیاد متوجه بنیاد جانبازان نبودیم. گاهی که امکانات بهداشتی مثل کیسه ادرار و گاز استریل و ... که یک جانباز قطع نخاع نیاز دارد میخواستیم، مجبور میشدیم از بنیاد بگیریم. آن اوایل تخت قراضهای پیدا کردند و به ما دادند که تشک روی آن انداخته بودند. گاهی روی زمین و گاهی روی آن میخوابیدم. نه ویلچر داشتم و نه چیز دیگری که مرا با آن حمل کنند.

بنیاد شهرستان اختیارات چندانی در رابطه با جانبازان نداشت. در همین حد که حقوق افراد را پرداخت کنند و لوازم بهداشتی و درمانی در اختیار آنان قرار بدهند، فعالیت می کردند و گاهی در خصوص موارد و کارهای اداری راهنمایی می کردند.

یک بار که مادرم به بنیاد شهرستان رفته بود، به رئیس بنیاد گفته بود: «چرا نمیاین به پسرم سر بزنین؟ چرا به اون ویلچر نمیدین؟ چرا به اون سر نمیزنین؟» او هم خیلی خونسرد به مادرم گفته بود؛ «می خواست نره!» مادرم از اتفاق پیش آمده و صحبت مسئول بنیاد چیزی به من نگفت ولی بعدها شنیدم که او چادرش را به کمرش پیچیده و در اتاق رئیس را بسته و حساب او را رسیده بود!

می گفتند که سر او داد میزد که: «اگه پسر من جبهه نرفته بود، تو الان اینجا راحت پشت میزت ننشسته بودی که این اراجیف رو بگی!» .حدود یک سال مرا به حمام عمومی می بردند. تا اینکه یک روز تعدادی از مسئولان فرمانداری برای سرکشی به خانه ما آمدند. آن طرف خانه ما دو تا اتاق بود که قبلا یکی مطبخ بود و دیگری اتاقی که خواهرم آنجا قالي میبافت....

صفحه 153 کتاب چشم هایی که نوشتند

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس