کتاب با تو می مانم
مولف (پدیدآور) :رضا قلی زاده علیار
نام سردار جمشید نظمی با لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس عجین شده است و این هم نامی، داستان های عجیبی را به دنبال دارد. کتاب "با تو می مانم" به قلم رضا قلی زاده علیار روایتگر دوستی و همراهی این سردار با شهید مهدی باکری است و تداعی کننده یک داستان معروف...
مهدی باکری چند ساعت پیش از شهادت، همچنان طراوت و تازگی اش را حفظ کرده بود و گفت: آقا جمشید، تو تنها فرمانده گردانی که برای من موندی... آقا جمشید هم پاسخ داد: آقا مهدی من همیشه با تو می مانم.
معرفی ویدیویی کتاب با تو می مانم:
معرفی کتاب با تو می مانم:
این کتاب حکایت حماسه یک فرمانده دفاع مقدس نیست دفتر حماسه مردان غیرتمندی است که در دفاع از خاک و ناموس و دین و شرف از بذل جان خویش دریغ نکردند در سطر، سطر «با تو میمانم» به نام مردانی برمی خوریم که زندگیشان امروز برای ما خاطره شده است.
مردانی چون مهدی باکری حمید باکری، مرتضی یاغچیان علی تجلایی اصغر قصاب عبداللهی، صادق آذری، علی اکبر حسین پور رهبری بایرامعلی ورمزیاری صالح اللهيارلو، عوض عاشوری سعید ،فقیه ایوب ضربی علی مولایی میرزا علی رستم ،خانی حمید ،احدی، خلیل ،فاتح محمد باقر مشهدی عبادی محمدرضا باصر اصغر دیزجی، سید محمود بنی هاشم و. ...
حاج جمشید نظمی وقتی در سال ۱۳۶۰ به جبهه می رفت یک رزمنده بود و روزی که آتش جنگ به خاموشی گرایید فرماندهی با تجربه بود که ایده های بلند نظامی داشت پس از پایان جنگ شش نفراز فرماندهان سپاه پاسداران برای گذراندن دوره عالی زرهی برای اعزام به کشور یوگسلاوی انتخاب شدند یکی از این شش نفر سردار جمشید نظمی بود هر چند به خاطر بروز جنگهای داخلی در یوگسلاوی این دوره هیچ وقت برگزار نشد.
او به هنگام جنگ فرماندهی مقتدر بشمار می رفت وقتی هم جنگی نبود با نیروهایش دوست و رفیق بود. به این سبب خاطراتش آمیخته با طنز و فضایی لطیف از زندگی رزمندگان اسلام است. کتاب می کوشد بگوید ما در جنگ زندگی کرده ایم و جنگ بخشی از زندگی رزمندگان ما بوده است.
او در بیان خاطراتش به شنیده ها و نقل قول ها نپرداخت. او جنگ را از چشم خود و نگاه انتقادی خود گفت و به این خاطر کتاب صرف بیان خاطرات نیست و این از ویژگیهای کتاب است.
در این کتاب ناگفته های بسیاری از دفاع مقدس بخصوص حماسه های رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا روایت شده است. با این که سردار نظمی چند سال پس از جنگ به خاطر برخی ناملایمات، سنگر دیگری را برای خدمت برگزید؛ اما حرفهایش همچنان رنگ و بوی جبهه دارد.
او خود در این باره میگوید: من در بیان خاطراتم سعی کردم تا جایی که حافظه ام یاری میکند آنچه را خودم شاهدش بودم بگویم به شنیده ها و نقل قولها نپرداختم احساس وظیفه کردم که گفتنی ها را بگویم خاطرات جنگ تاریخ پر افتخار دفاع ملت قهرمان کشورم است و باید ثبت و ضبط شود. قهرمانان واقعی آن رزمندگانی هستند که بی ادعا به جبهه رفتند مردانه و شجاعانه جنگیدند و بی نام و نشان برگ برگ پیروزی تاریخ مان را رقم زدند گمنام شهید شدند و یا گمنام تر از شهدا زندگی میکنند برای همین به نقل این خاطرات رضا دادم و به دنبال مطرح کردن شخص خودم نبودم
برشی از کتاب با تو می مانم:
چهار روز پس از پایان دوره در سوم آبان ماه ۱۳۵۹ به ساختمان عملیات سپاه تبریز در خیابان حافظ رفتم. همه بچه های دوره آمده بودند دیدارها تازه شد. قرار بود سازماندهی شویم و لباس فرم سپاه بدهند. سازماندهی نیروها با توجه به علاقه فرد و نیاز سازمانی بود من از دوران دانش آموزی با عکاسی و فیلم برداری آشنایی داشتم و کتابهای زیادی در این رابطه مطالعه کرده بودم. آماتور بودم.
منتهی فوت و فن عکاسی را خوب میدانستم با این که در برگهایی که قبل از سازماندهی پر کردیم، نوشتم با عکاسی و فیلم برداری آشنایی دارم ولی نمیخواستم در سپاه هم دنبال این کارها بروم مشتاق کارهای نظامی و عملیاتی بودم نه من که بیشتر بچه ها همین روحیه را داشتند.
در عملیات سپاه، یک کیسه انفرادی پر تحویلمان دادند. داخلش لباس فرم زیر ،گرم، جوراب، زیر پیراهن پوتین ..... وجود داشت. بعد هم مرا با یک معرفی نامه به روابط عمومی سپاه فرستادند. گفتم من کجا و روابط عمومی کجا؟ دوست دارم در کارهای نظامی باشم.
صفحه 45 کتاب با تو می مانم
پیشنهاد ما: خرید و قیمت نهج البلاغه
پیشنهاد ما: کتاب انسان 250 ساله حلقه دوم