کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن
مولف (پدیدآور) :بهزاد دانشگر
حرکت کردن به سمت اتفاقات و تغییرات بزرگ، همیشه و برای هر فردی نیازمند تلاش بسیار و کسب تجربه می باشد. بهترین راه کسب تجربه در این مسیر هم نشستن و گوش دادن به سخنان کسانی است که توانسته اند مسیر های دشوار را پشت سر بگذارند. گاهی اوقات برای رسیدن به موفقیت لازم است به خود بگوییم "تندتر از عقربه ها حرکت کن"
کتاب "تندتر از عقربه ها حرکت کن" روایتگر حرکتی است به سوی یک اتفاق بزرگ به قلم بهزاد دانشگر که داستان زندگی نوید نجات بخش را برای ما بازگو می کند.
مقدمه کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن:
این سالها به دنبال روایت بوده ام؛ روایت زندگی کسانی که هدفی مقدس دارند و برای این هدف مقدس می جنگند؛ جنگی تا بن جانشان و بدون خستگی؛ بدون تسلیم شدن و بدون ناامیدی؛ جنگی که مثل هدفش مقدس است و برای اطرافیانشان روح بخش امیدبخش و سازنده گاه این جنگ پشت خاکریز بوده گاه کنار دیوارهای حرم بوده گیرم بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران گاه در روابط انسانی و اجتماعی بوده و گاه در صحنه های صنعتی و اقتصادی نوید نجات بخش و شرکت بهیار صنعت سپاهان از جنس این آخری هستند همین باعث شده من روزهای زیادی از زندگی ام را اختصاص دهم به روایتی از این مسیر مقدس؛ مسیری که به نظرم حرف های ناشنیده زیادی برای گفتن دارد.
چند چیز در وجود نوید نجات بخش و در مسیرش برایم جذاب بوده نمیدانم تا چه اندازه در نشان دادنشان موفق بوده ام. اول اینکه نوید نجات بخش کپی نیست به دنبال تقلید از کسی نیست. هر چه هست خودش است و باورهایش
دوم اینکه نوید نجات بخش بدون تقلیدهایی که این روزها در مسیرهای اقتصادی و علمی مد شده اند به قله های بلندی رسیده که میشود به باورها و تجربه هایش اطمینان کرد. سوم اینکه او مدام در حال حرکت است و همیشه امیدوار روحیه ای که این روزها در جامعه گاه افسرده و بی حرکت ما کیمیا است.
این متن حاصل گفت و گوهای من و نوید نجات بخش و دیدارهای مکرر من از بهیار صنعت سپاهان در سال ۱۳۹۵ است. اما این متن در این سالها توفیق نشر پیدا نمیکرد فقط به یک دلیل. نوید نجات بخش نگران بود که این متن در پی بت سازی از او و برجسته کردنش باشد. در این سالها، مدام تکرار میکرد نوید نجات بخش اهمیتی ندارد این مسیر است که اهمیت دارد؛ مسیری که نوید نجات بخش با پیمودنش توفیقات زیادی به دست آورده. پس باید از مسیر گفت.
گزیده اول از کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن:
به مادر توی خیابان آتشگاه یک زمین ارث رسیده بود که شهرداری برای طرحهای عمرانی اش ازشان گرفت. به جایش یک مغازه داد توی خیابان کاشانی طبقه دوم پاساژی روبه روی بیمارستان کاشانی فرید، برادر بزرگترم بود رشته مهندسی کشاورزی درس میخواند و کارهای تایپی اش زیاد بود.
چند باری درباره این حرف زد که تایپیستها چقدر سرشان شلوغ و درآمدشان خوب است. من هم در تب و تاب این بودم که شغل پاره وقتی داشته باشم تا پول دربیاورم
بررسی کردم و دیدم راه انداختن دفتر تایپ و زیراکس پول زیادی هم نمیخواهد. با پدر و مادر حرف زدم که مغازه را بدهند تا من تویش کارو کاسبی راه بیندازم مخالفتی نکردند. رفتیم مغازه را تمیز کردیم یک رایانه و چاپگر هم گذاشتیم با یک میز پول دستگاه زیراکس را هم پدر و مادر دادند اولش خودم کار می کردم؛ اما بعد یک منشی پیدا کردم دختر یکی از اطرافیانمان بود.
مادرش به مادرم گفته بود دختر ما در خانه بیکار است و دنبال کار میگردد مادرم هم این خانم را معرفی کرد که ببرمش مغازه حالا این خانم اصلاً تایپ بلد نبود و هفته های اول دکمه های کیبورد را یکی یکی میزد. البته به مرور دستش تند شد و این قدر حرفه ای شد که وقتی من از این کار آمدم بیرون برای خودش یک دفتر فنی راه اندازی کرد
صفحه 40 کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن
پیشنهاد ما: خرید کتاب ترگل
گزیده دوم از کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن:
مادر که تماس گرفت دلم هری ریخت حسی درونیام بهم گفت ماجرا به پدر مربوط است. با یکی از دوستان که همراهم بود رفتیم خانه نزدیک خانه دیدم جلوی در شلوغ است و مردم جمع شده اند.
رفتیم توی خانه و دیدم اوضاع این طور است.
رفتم توی اتاق و بغضم ترکید کمی بعد دایی ام آمد و آرامم کرد بعد من و فرید را صدا زدند و از ما خواستند خودمان را جمع وجور کنیم تا بشود کارها را مدیریت کنیم این طوری شد که از فردایش چند روزی درگیر مراسمهای پدر شدیم خواهرم بیتابیاش بیشتر بود؛
اما من به یاد همان روزی افتادم که مادربزرگ فوت کردند و پدر چه آرامش خوبی داشتند تصویر آن آرامش و آن مرد خدایی که ذکر گفت و به خودش و من یادآوری کرد ما از خداییم و به سوی خدا بازمی گردیم مثل آبی بود که آتش درونم را خاموش کرد. حقش این بود که ما هم کمی از این آرامش را به دست می آوردیم.
خیلی زود سعی کردیم بقیه را هم آرام کنیم گفتیم خدا را ،شکر وظیفه مان را برای نگهداری از پدر انجام داده ایم و کوتاهی نکرده ایم از اینجا به بعدش هم خواست و اراده الهی بود و باید در برابر خواست الهی تسلیم باشیم بعد از پدر روال زندگی ادامه پیدا کرد و فقط تلاش کردیم مادر تنها نماند.
صفحه 50 کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن
پیشنهاد ما: کتاب انسان 250 ساله حلقه دوم
پیشنهاد ما: خرید و قیمت نهج البلاغه