کتاب حاج همت
مولف (پدیدآور) :ناهید رحیمی
شهیدان یکی از بهترین اسوه ها و الگو ها برای کودکان هستند. کسانی که جون خودشون رو فدا کردند تا خدایی نکرده یه موقع جون هم وطن ها و خانوادشون به خطر نیوفته. شهید ابراهیم همت (حاج همت)، کسی بود که وقتی به جنگ با عراق رفت از خدا خواست که نه مجروح بشود و نه اسیر؛ بلکه خداوند توفیق شهادت را به او بدهد.
کتاب "حاج همت" تازه ترین اثر انتشارات کتابک از مجموعه پرفروش قهرمان من می باشد که به روایت خاطراتی جذاب از حاج همت می پردازد.
معرفی کتاب حاج همت:
حاج همت کیست؟
شهید ابراهیم همت در 12 فروردین ماه سال 1334 در شهرضا چشم به جهان گشود. وی تحصیلات دوران ابتدایی خود را در همان شهر به اتمام رساند تا جایی که در سال 1352 دیپلم خود را گرفت و پس از آن وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد.
بعد از اتمام دوران سربازی و تحصیل، ابراهیم همت به شهر محول تولد خود بازگشت تا به تدریس تاریخ بپردازد و زمان و توان خود را در راه علم صرف کند. او در همین بین در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد و روحیه جهادی و انقلابی خود را به همگان نشان می داد.
با آغاز جنگ تحمیلی نیز، ایشان به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور محسن رضایی ماموریت پیدا کردند تا به جبهه جنوب کشور اعزام شوند و در همین حال تیپ محمد رسوالله را تشکیل دهند. تشکیل این تیپ کمک بسیار زیادی در حفظ خاک کشور در جنگ ایران و عراق کرد.
در نهایت نیز حاج ابراهیم همت در در جریان عملیات خیبر همانگونه که در حال دفاع از خاک کشور بود بر اثر اصابت گلوله توپ در فاصله چند متری اش در غروب غم انگیز هفدهمین روز از اسفند سال 1362 در جزایر مجنون در حالی که دیگر سری به بدن نداشت به شهادت رسید تا به آرزوی همیشگی اش یعنی شهادت برسد.
برشی از کتاب حاج همت:
همزمان با آغاز زندگی مشترک،ماموریت ابراهیم در دزفول هم شروع شد. با ژیلا در طبقه بالای خانه یکی از دوستانش در دزفول زندگی ساده ای را شروع کرد.
ژیلا تمام وقت به آوارگان جنگ تحمیلی کمک می کرد. جنگ زدگانی که دشمن بعثی، خانه و زندگیشان را نابود کرده بود، مصیبت زدگانی که در چادرها زندگی می کردند و زندگی شان خیلی سخت می گذشت.
زمستان سرد دزفول که از راه رسید ژیلا بیمار شد. خانه شان بخاری نداشت و همین باعث شده بود بیمار شود.
ابراهیم به اهواز رفت تا بتواند چراغ والووری تهیه کند. این چراغ می توانست تا حدی خانه کوچک آنها را گرم کند.
موقع برگشت یک جعبه شیرینی خرید تا همسرش را خوشحال کند، اما در راه به جنگ زدگانی رسید که در آن سرما توی چادرزندگی می کردند.
شیرینی ها را بین آنها تقسیم کرد و فقط دو تا شیرینی برداشت. به خانه که رسید شیرینی ها را به ژیلا داد و گفت: بدون تو نمی توانستم بخورم. سهم خودم را هم آوردم تا با هم شیرینی بخوریم.
عالیه