کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه
مولف (پدیدآور) :مولوی مرضیه
کتاب "میثم و شهر ترس های ممنوعه" اثری است از احمدرضا امیری سامانی و مرضیه مولوی که توسط انتشارات مهرستان ویژه کودکان و نوجوانان با محوریت امام علی (ع) به چاپ رسیده است.
معرفی تصویری کتاب:
برشی از کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه:
سرم را پایین می اندازم و با انگشتم آن چند درخت را نشان میدهم.
مادر دستش را روی پیشانی اش میگذارد و نفس راحتی میکشد. به طرفش میروم تا او را بغل کنم؛ اما با پشت دستش من را کنار میزند و به طرف بابا میرود که دارد ناله میکند.
بعدش بلند بلند میگوید: «تو برو احلام رو آروم کن این کار رو میتونی بکنی یا نه؟» احلام کنار کجاوه نشسته و زانوهایش را بغل کرده است. موهای خرمایی اش بر صورتش ریخته است و اشک هایش روی صورت خاک گرفته اش دو خط انداخته اند.
وقتی کنارش می روم که موهایش را نوازش کنم صورتش را از من برمیگرداند و به جایی دیگر نگاه میکند بعدش میگوید: «اصلاً دوستت ندارم تو مثلاً داداش بزرگِ منی چرا فرار کردی؟ ببین مادر حالش بده ببین از شونه ی بابا داره خون میاد.
من برادر ترسو نمیخوام.»
pdf کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه:
بخش دیگر از کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه:
سرم را پایین می اندازم و با انگشتم آن چند درخت را نشان میدهم. مادر دستش را روی پیشانی اش میگذارد و نفس راحتی میکشد. به طرفش میروم تا او را بغل کنم؛ اما با پشت دستش من را کنار میزند و به طرف بابا میرود که دارد ناله می کند بعدش بلند بلند میگوید: «تو برو احلام رو آروم کن این کار رو میتونی بکنی یا نه؟»
احلام کنار کجاوه نشسته و زانوهایش را بغل کرده است. موهای خرمایی اش بر صورتش ریخته است و اشکهایش روی صورت خاک گرفته اش دو خط انداخته اند وقتی کنارش میروم که موهایش را نوازش کنم صورتش را از من برمیگرداند و به جایی دیگر نگاه میکند.
بعدش میگوید: «اصلاً دوستت ندارم تو مثلاً .داداش بزرگ منی چرا فرار کردی؟ ببین مادر حالش بده ببین از شونه ی بابا داره خون میاد من برادر ترسو نمیخوام.» اصلاً دوست ندارم اینجا باشم اما حالا که هستم و باید کاری کنم میروم و کنار بابا روی زانو مینشینم ابروهای بابا در هم رفته اند نمیتواند چشمهایش را کامل باز کند.
پنجه هایش در خاک فرورفته اند و بازوهایش دارند می لرزند معلوم است دارد درد زیادی می کشد زیرچشمی نگاهم میکند؛ اما چیزی نمیگوید مادر با مشک آب و پارچه میرسد و پشت بابا مینشیند لباس بابا را بالا میکشد و شروع به تمیزکردن زخم می.کند بابا آخ بلندی میگوید.
صفحه 12 کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه
این کتاب خیلی جایزه داره و قشنگه
خیلی خیلی خوبه حتما امتحان کنید
محشره من نزدیک به ۴۰ تا کتاب رمان خوندم اما این بهترین رمانی بود که توی زندگیم خوندم هرکی نخوند از کفش رفت
خیلی خوبه امتحان کنید