کتاب نشانی گنج
این مرز و بوم روزگاری را سپری کرده است که توپ و تانک و موشک سوغات هر روزش بود. روزگاری که شاید برای کودکان و نوجوانان این سال ها درک آن بسیار سخت باشد. اما همان روز ها و همان سختی ها بود که "نشانی گنج" را به ما نشان داد.
شهر قم در طول سال های جنگ تحمیلی حملات بمبارانی بسیاری را تجربه کرد. خانواده هایی که بر اثر این حملات روز به روز تعداد اعضایشان کمتر و کمتر میشد. کتاب "نشانی گنج" به قلم فاطمه بهبهانی، روایتگر روز های سخت و خون آلود خیابان آذر شهر قم می باشد.
در این کتاب آقا رضا قربانیان که پسری نوجوان از همین محله و خیابان با اصالت است روایتگر داستان "نشانی گنج" می باشد. رضایی که از این به بعد هر زمان کلمه موشک پیش رویش قرار گیرد، غمی عمیق بر دلش می گذارد چرا که او با این سن کم مصیبتی بزرگ را باید تحمل کند.
مطالعه این کتاب برای نوجوانان امروزی بی شک تجربه ای جدید از روزهای سخت ایران خواهد بود.
در پشت جلد کتاب نشانی گنج می خوانیم:
خورشید وسط آسمان بود. راننده ها کلافه و خسته، لودرها را خاموش کردند و از آنها پایین آمدند. وقت نماز و ناهار شده بود.
قیافه دایی درهم بود. ناآرام و نگران به نظر می رسید. صورتش زیر آفتاب سوخته بود. طوری خودش را کنارم پهن کرد که مشتی خاک با نشستنش بلند شد. رویم را به طرفش برگرداندم. خواستم کمی دلداری اش بدهم تا خستگی از تنش بیرون برود. دیدم تمام بدنش را روی زمین پهن کرده. انگار که زیرش فرش پهن شده باشد.
با خودم فکر کردم که چرا دایی اینقدر برای پیدا کردن چند تکه نشانی گنج، عتیقه جات و یا کتانی های من، نگران است؟! واقعا به دنبال چه چیزی بود؟