کتاب پسر ایل
مولف (پدیدآور) :مهدی باتقوا
کتاب "پسر ایل" به قلم مهدی با تقوا، مجموعه ای از روایت ها و گفته های خانواده و دوستان شهید روحانی مدافع حرم، محمد علی قلی زاده است.
کسانی که خاطرات شهید را در ذهن شان نگه داشته بودند تا روزی به این صورت درآید و به عنوان یادگاری ماندگار از آن شهید بزرگوار به دست تمامی علاقه مندان شهدا و اهل بیت برسد.
در پشت جلد کتاب پسر ایل می خوانیم:
در همان حالت سجده مانده ام تا بچه ها خبردار شوند و بیایند جنازه ام را به عقب برگردانند.
می دانم که تا شب، خبری از کسی نخواهد بود. چند ساعتی فرصت دارم در حالت سجده بمانم. فرصت خوبی ست تا گذشته ام را مرور کنم. فرصت خوبی ست تا برای کسانی که دوست شان دارم، از خودم بگویم.
در طول عمرم نخواستم از خودم چیزی بگویم، و اکنون، فرصت خوبی ست برای گفتن؛ برای مرور گذشه ام که چطور روزی نظر علی بودم و روزی دیگر نامم گودرز شد. و آخرسر هم محمدعلی شدم و از دنیا رفتم.
گویی به دنیا آمده بودم برای شهید شدن.
حیف که نمی توانم لذتی را که از این لحظات می برم، وصف کنم؛ فقط می توانم بگویم حسی خوشایند است؛ حسی که زیبایی اش این است که هر کس بخواهد، می تواند به آن و این لحظات پر از شادی برسد.
من خواستم و شد...
دیگر اسیر این تن خاکی نیستم...:
سرانجام آنچه که انتظارش را داشتم، اتفاق افتاد؛ انتظاری طولانی و همراه با نگرانی. نه اینکه نگرانی رسید زمانش باشم. نه. نگران نوع اتفاق افتادنش بودم. فکرش سال ها مشغولم کرده بود. بارها از کنار حوادثی که ممکن بود مرا به اینجا برساند، گذشته بودم. در همه ی آن سال ها، بارها از خدا خواسته بودم در بهترین حالت برایم اتفاق بیفتد.
از وقتی که برادرهایم در جبهه بودند و هر چه به پدرم اصرار میکردم مرا هم همراه آنان کند و بی فایده بود، خودش را در فکرم جای داد و تا چند لحظه ی پیش هم همراهم بود. گاهی که آن را در چند قدمی ام احساس می کردم،
ترس برم می داشت که نکند اتفاق افتاده و من خبر ندارم! به هر حال، انسان است دیگر؛ هر آن باید منتظر آمدنش باشد. پیامبر که رسول خداست و علت آفرینش همه ی افلاک، پیدایش وجود نازنین اوست، فرموده است نمی داند قدمی که بر می دارد، می تواند روی زمین بگذارد یا نه؛ دیگران که جای خود دارند...
در تمام این سال ها دلم می خواست خودم شیوه اش را انتخاب کنم؛ اما تا همین نیم ساعت پیش نشده بود. حالا خوشحالم؛ خوشحال که به بهترین شکل ممکن برایم اتفاق افتاده است.
همین نیم ساعت پیش، یکی از همین ریش بلندهای کوتاه فکر، گلولهای داغ را در سینه ام نشاند؛ یکی از همان هایی که در طول زمانی که به مبارزه شان آمده بودم، توانسته بودم شر بیست نفرشان را از سر مردم بی دفاع کوتاه کنم. قیافه اش را ندیدم؛ اما از قرار معلوم، او مرا خوب دیده بود که گلوله اش را درست وسط سینه ام زد.
چه حال خوبی داشتم وقتی مطمئن شدم دیگر نفسم بالا نمی آید؛ دیگر اسیر این تن خاکی نیستم و دیگر مهمان زمین نمی توانم باشم و باید بروم. حالا بعد از سال ها انتظار و نگرانی، آنجا به حالت سجده نشسته ام؛ میان کوچه ای از کوچه های سوریه. دیگر نگرانی ام تمام شده است.
من، شیوه ی مرگم را خود انتخاب کرده ام. خدا را شکر که من هم لقبی گرفته ام که خیلی وقت پیش در انتظارش بودم؛ من هم شهید شده ام؛ یک شهید. خواب هم نیستم. اتفاقا بیدار بیدارم. اتفاقا تا این زمان، بیداری را اینقدر نزدیک و دلچسب حس نکرده بودم.
حالا خانواده ام، خانواده ی شهید شده اند؛ مادرم، یک مادر شهید و همسرم، یک همسر شهید. کاش می توانستم خوشحالی ام را به همه ی زبان های دنیا فریاد بزنم تا همه بدانند چقدر این افتخار لذت دارد.
صفحه 11 کتاب پسر ایل
برشی از کتاب پسر ایل:
اما مهم ترین نکته ای که مرا به سوریه و دفاع از حرم کشاند، اعتماد و اعتقاد به ولایت فقیه بود.
میگویند انگلیسیها ملکه دارند و وجود ملکه هم برایشان کلی هزینه دارد؛ اما در برابر پاسخ منتقدان که می پرسند «چرا در این قرن، یعنی قرن ارتباطات، ما ملکه ای داریم که سوار کالسکه ی طلایی می شود و کلی خرج برایمان می تراشد؟»،
میگویند «ملکه، باعث وحدت ملی می شود و یکپارچگی ایجاد میکند.». گروهی اما به ما که می رسند، از ولی فقیه ایراد میگیرند. من به آنان می گویم «مگر ولی فقیه و اعتقاد به آن، یکپارچگی نمی آورد؟ مگر منشأ وحدت نیست؟».
من در کربلا به امام حسین گفتم «اگر در زمان قیام شما بودم، حتما در صف یارانت می ماندم. مطمئن باش اگر آن شب که به یارانت گفتی هر کس دلش می خواهد، برگردد و از تاریکی شب برای به در بردن جان بهره گیرد، من جزء استفاده کنندگان از آن سیاهی خفت آور برای پنهان شدن و زنده ماندن نبودم.».
آیا امروز، ولایت فقیه، همان ندای «هل من ناصر» نیست؟
برای همین، این بخش از وصیت نامه ام را به صحبت از ولی فقیه اختصاص دادم. واقعا هم وقتی آدم به ماجرای بیداری اسلامی در کشورها نگاه می کند، می تواند به رمز حقیقت ولایت فقیه پی ببرد. من می دانستم ولی فقیه بود که انقلاب پیروز شد؛ ولی فقیه بود که در جنگ با دنیا موفق بیرون آمدیم و هنوز هم به رغم همه ی مشکلات، سرپا هستیم.
صفحه 100 کتاب پسر ایل
پیشنهاد ما: کتاب توحید مفضل