کتاب یک روز بعد از حیرانی
مولف (پدیدآور) :فاطمه سلیمانی ازندریانی
کتاب یک روز بعد از حیرانی زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری از انتشارات شهید کاظمی و نوشته فاطمه سلیمانی اندرزیانی است. در انتهای کتاب تصاویری رنگی و زیبا از شهید دهقان امیری آورده شده است و خاطرات این شهید توسط خانواده، دوستان و فامیل آورده شده است که بعد از خرید کتاب می توانید مشاهده کنید.
در پشت جلد کتاب یک روز بعد از حیرانی می خوانیم:
میدانی آرزوی دو چیز به دلم ماند. هم دلم میخواست یک دل سیرکتکت میزدم و هم دلم میخواست یک یادگاری از تو داشته باشم. در جریان یادگاری ها که هستی. همه را گذاشتند توی ویترین و درش را چندقفله کرده اند. از تو فقط چند عکس دارم که آنها را هم از مهدیه گرفته ام. هرچه که از تو مانده را مامان فاطمه بلوکه کرده. حتی کم مانده دور ویترین سیم خاردار بکشند. البته حق هم دارند. من اگر بودم شاید دزدگیر هم نصب میکردم. چه صحنه بامزه ای می شود که مثلا یک نفر مهمان خانه شما باشد و بخواهد دور از چشم بقیه در ویترین را باز کند. آن وقت آژیر دزدگیر رسوایش می کند. من هم به قول خودت گوریل شدم وقتی که به مهدیه گفتم در ویترین را باز کند و گفت در ویترین چندقفله ست و کلیدش را هم احتمالا یک نفر قورت داده ...
در ویدئو زیر می توانید مشخصات و معرفی کتاب یک روز بعد از حیرانی را مشاهده نمایید:
شروع کتاب یک روز بعد از حیرانی:
یک روز بعد از حیرانی: یک روز از تماس مامان فاطمه گذشته و من هنوز سرگشته و حیرانم. حیران اینکه چرا بین این همه مشتاق، من؟ و حیرانی اینکه بین این همه شهید، چرا تو؟ تویی که از خیلی پیش ترها می شناختمت. تویی که بارها از او گفته و شنیده بودم. تویی که به اعتقاد مامان فاطمه خودت من را انتخاب کردی. یک جورهایی این انتخاب برایم عجیب است و هنوز باورش نکرده ام. اما یک جور عجیبی هم به تواحساس نزدیکی میکنم. انگار که هزار سال است میشناسمت. انگار که از قبل، قول و قرار این کار را باهم گذاشته بودیم. قول و قرارمان از قبل بوده یا برای همین حالا نمیدانم . اما یک چیز را میدانم. تو خواستی و من پذیرفتم. بی چون و چرا. همان لحظه ای که صدای مامان فاطمه را شنیدم، جوابم مثبت بود.
اما باید نفس میکشیدم و دودوتا چهارتا میکردم با خودم. باید سر صبر بگویم که انگار خیلی قبل تر از اینها پذیرفته بودم و خودم خبرنداشتم. ولی بیا و قبول کن قبلش یک قراری باهم بگذاریم. تو بشو برادر من و من هم میشوم خواهر تو. و مگر نه اینکه تو زنده ای و حاضر و ناظر؟ و مگر به قول مامان فاطمه خودت من را انتخاب نکردی؟ پس حتما می دانی که من برادر ندارم. البته شاید خواهرت راضی نباشد برادری تو را و خواهری خودش را با کسی تقسیم کند. پس این یک راز باشد بین خودمان دوتا همیشه. اما اصلا چرا راز؟ کجای دنیا خواهر و برادرها برای خواهر و برادری شان از کسی اجازه می گیرند؟ اصلا بگذار همه بفهمند. بگذار بفهمند که من و تو خواهر و برادریم. ولی نه که پیمان خواهر و برادری ببندیم. نه که خواهر برادری مان جدید باشد. نه که از حالا شروع شده باشد! برای خیلی قبل تر از این باشد. از همان اول اول اولش. از همان فروردینی که تو قدم رنجه میکنی و یا میگذاری روی چشم های ما. دقیقا از همان وقتی که توی مدرسه هنوز مشغول تعریف کردن خاطرات نوروزی هستیم و سرخوش از تعطیلاتی که گذرانده ایم، یکهو تو پا به دنیا میگذاری و من ذوق میکنم از اینکه صاحب برادر شدم و هر روز بعد از مدرسه کوله پشتی ام را گوشه ای پرت میکنم و قبل از بازکردن دکمه های روپوش مدرسه و درآوردن مقنعه، اول بالای سر گهواره تو می ایستم و همچنان ناباورانه به انگشتان کوچکت نگاه میکنم و به صورت اندازه نعلبکی ات.
بعدها برای چهاردست و پا رفتنت همه موانع را از سر راهت جمع می کنم و وقتی برای اولین بار دستت را به پای میز میگیری و بلند می شوی من اولین نفری باشم که می بینم و از ذوق جیغ میزنم. دندانهای شیری ات را یکی یکی میشمارم و کتاب و دفترم را از سر راهت برمی دارم تا دوباره برای پاره شدنشان توبیخ نشوم. آخریک بار کتاب ریاضی ام را پاره کردی و روی دفتر مشقم آب ریختی و من توبیخ شدم به خاطر شلختگی... گفتم که کار برادر کوچکم بوده اما بیشتر رو ترش کردند که باید .وسایلت را از دم دست برادرت جمع می کردی
کتاب یک روز بعد از حیرانی صفحه 7 و 8
این کتاب به صورت خاطرات و رمان شهید دهقان امیری نوشته شده است. که معمولا این گونه کتاب ها فهرست ندارند