گلستان یازدهم
مولف (پدیدآور) :ضرابی زاده بهناز
کتاب "گلستان یازدهم" عاشقانه ایست آرام در دل هیاهو و غوغای جنگ. کتابی در مورد خاطرات زهرا پناهی روا همسر سردار شهید علی چیت سازیان به قلم خانم بهناز ضرابی زاده که توسط انتشارات سوره مهر در قطع رقعی و با 316 صفحه به چاپ رسیده است.
یادداشت تجلیل رهبر از کتاب گلستان یازدهم:
این روایت شورانگیز از زندگی سراسر جهاد و اخلاص مردی است که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد و هم در زمین و هم در ملا اعلی به عزت رسید
راوی -شریک زندگی کوتاه او- نیز صدق و صفا و اخلاص را در روایت معصومانه خود به روشنی نشان داده است. در این میان قلم هنرمند و نگارش آکنده از ذوق و لطف نویسنده است که به همه اینها جان داده است.
آفرین بر هر دو بانو، راوی و نویسنده کتاب
1395/10/21
مقدمه کتاب گلستان یازدهم از زبان بهناز ضرابی زاده:
سی سال پیش در این آپارتمان که پنجره اش پیداست کسانی زندگی می کردند که امروز دیگر کنار ما نیستند. در این خانه علی آقا چیت سازیان زندگی می کرد، با پدر و مادرش آقا ناصر و منصوره خانم و برادرانش آقا صادق و امیر و خواهر یکی یکدانه اش مریم.علی آقا از همین خانه به جبهه می رفت و در یکی از اتاق های همین خانه مدتی با همسرش زندگی کرد. علی آقایی که هنوز قصه شجاعت و مرام و مردانگی اش نه تنها برای هم نسل های ما که برای فرزندان مان هم شنیدنی و جذاب است.
دو سال پیش وقتی تصمیم به نوشتن خاطرات یکی دیگر از همسران شهدا گرفتم، مستأصل بودم و نمی دانستم از بین این شهید کدام را انتخاب کنم. چند هفته ای گذشت و آخر، دست به دامان خود شهدا شدم و گفتم هر کسی قرار است از او بنویسی خودش جلو بیاید.
چند روز بعد دوستی از تهران تماس گرفت و گفت همکار ما چند ساعتی با همسر شهید چیت سازیان مصاحبه انجام داده و خاطرات ایشان را گرفته شما حاضرید آن را به سرانجام برسانید؟ جای درنگ و اما و اگر نبود. شهید خودش آمده بود. پذیرفتم و دو، سه روز بعد فایل صوتی مصاحبه های خانم فرزانه مردی با خانم زهرا پناهی روا به دستم رسید و حال زندگی ام را خوش کرد.
پیاده سازی ها انجام و مصاحبه های تکمیلی آغاز شد. چندباری من به تهران رفتم و چندین بار خانم پناهی به همدان آمد تا آنچه از خاطرات ناگفته مانده بود بازگو شود. روزی همین طور که در کوچه ایستاده بودیم و در حال گفتگوی لحظات خداحافظی بودیم، خانم پناهی گفت: «یادش بخیر ما توی این آپارتمان زندگی می کردیم.» بعد به آپارتمان روبه رو اشاره کرد و گفت: «بلوک ۶ طبقه چهارم، خانه منصوره خانم بود.»
آن روز در کمال ناباوری متوجه شدم آن پنجره سفید که از پشت انبوه شاخ و برگ درختان از پنجره خانه ما مشخص است، خانه شهید چیت سازیان بوده و آن همه خاطره ای را که خانم پناهی برایم تعریف نموده در این خانه اتفاق افتاده. از شنیدن این خبر احساس عجیبی پیدا کردم. چرایش را نمی دانم. همسایه ای که هیچ وقت ندیدم. آپارتمانی که شبیه آپارتمان ماست. و شهیدی که از همینجا داستانش روایت می شود...
در بخشی از کتاب گلستان یازدهم می خوانیم:
هر چند روزها همیشه مثل برق و باد می گذرد، اما آن سالها سخت ترین سالهای زندگی ام بود و لحظه به لحظه اش به سختی میگذشت. بعد از فوت منصوره خانم سخت تر هم شده بود. تنهاتر شده بودیم.
بعد از شهادت علی آقا، آقا ناصر و حاج صادق خانه ای مشترک گرفته بودند و با هم زندگی می کردند. همیشه آخر هفته من و على . جان هم می رفتیم پیش آنها. بعد از فوت منصوره خانم این برنامه ادامه داشت. مخصوصا اینکه حاج صادق هم، به دلیل بیماری ارثی، کلیه هایش را پیوند زده بود. میرفتیم برای احوال پرسی. اما با رفتن منصوره خانم تکیه گاه محکمی را از دست داده بودیم. با این حال، روزگار می گذشت؛ با سختی، غم، با درد تنهایی و دلتنگی...
سال ۱۳۷۷ علی جان یازده ساله بود و کلاس پنجم درس می خواند. چند ماهی می شد که مریض بود. معده درد داشت و حالت تهوع. با این اوضاع، هر بعد از ظهر، کار من و مادر در آمده بود. دست علی جان را می گرفتیم و هر روز سراغ یک دکتر متخصص می رفتیم. تشخیص چند دکتر بعد از انجام سونوگرافی و آندوسکوپی و عکس رنگی اعلام شد: «بیمار زخم اثنا عشر دارد.»...
صفحه 279 کتاب گلستان یازدهم