خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت


از چیزی نمی ترسیدم


قیمت پشت جلد: 600000 ریال
قیمت برای شما: 510,000 ریال 15 درصد تخفیف
تاریخ بروزرسانی: دوشنبه 20 آذر 1402

توضیحات

زندگی نامه خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی در دستان شماست. "از چیزی نمی ترسیدم" از زبان کسی است که از خودسازی و جهاد نمی ترسید اما دنیایی از شرورترین ها ازاو می ترسیدند. این زندگی نامه ناتمام شاید به دلیل آسمانی شدن بزرگ مردمان حجم زیادی نداشته باشد اما جنبه های ناگفته ای از اسطوره بلند همت و ستاره محبوب عصر حاضر را روایت می کند.

کتاب از چیزی نمی ترسیدم به قلم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در قطع رقعی و با 136 صفحه به چاپ رسیده است.

معرفی و پیشنهاد کتاب درباره سردار سلیمانی: حاج قاسمی که من می شناسم

یادداشت رهبری در مورد کتاب از چیزی نمی ترسیدم:

هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفه‌ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.
 

برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم

آن سال ماه رمضان تابستان بود و عشیره ما هم پلاس های خودشان را کنار جوی آب تنگل زده بودند آب از در خانه ما عبور می کرد صدای غلت خوردن شبانه آن و روشنایی و زلال روز از آن و خنک و پاکی خاص آن که از چشمه‌سارهای پر از برف کوه تنگل می آمد روح هر آدمی را صیقل می داد.

پدرم به مادرم با صدای بلند گفت حق نداری به آدم بی روزه غذا بدهی مادرم گفت (حسن) که اصطلاح همیشه مادرم به پدرم بود من نمی توانم به مهمان غذا ندهم. یک بار هم به مادرم توصیه می‌کرد که ما را با آدم بی نماز شریک نکن. رفتار پدرم و مادرم و توجه آنها به این مسائل ما را بدون دانستن حقیقت دین و اصول و فروع آن علاقه‌مند به دین کرده بود. برادرم حسین عکس های زیادی از بازیکنان و خواننده ها در همان سیاهی های کاهگلی خانه چسبانده بود پدرم یک روز همه آنها را پاره کرد و گفت اینها مقابل قبله جلوی نمازم هستم برادرم ناراحت شد و کتک مفصلی خورد!

توجه به زیارت و امامزاده ها زیاد بود و نیز به آش نذری پختن. آش برای باران از همه مهمتر بود در تمام عشیره ما اولین گوسفندی که از آنها بره یا کره نری به دنیا می آورد آن مال امام حسین بود آن را چهار تا پنج ماه در خانه می بستند و علف می دادند چاق ترین گوسفند شان همان بود که در این ایام فصل کوچ روضه امام حسین را می خواندند گوسفند را می کشتند و شام مفصل می دادند. هنوز هم همین رسم حاکم است اما تمام عزاداری آنها برای امام حسین در ایام فصل کوچ یعنی ماه اول پاییز است که فقیر و غنی همه همین شیوه را عمل می کردند.

چوپان و ارباب روضه امام حسین را می‌گرفتند سیدمهدی روضه خوان یک ماه تمام ظهر و شب خانه این و آن روضه می‌خواند ران گوسفندی به علاوه پنج یا دو تومن پول می‌گرفت. ایام روضه خوانی ها روزهای خوشی ما بود سیرِ سیر می شدیم. بزرگترها بالای مجلس و ما پایین مجلس مینشستیم. چایی می‌دادند اما من و برادرانم بنا به توصیه پدرم حق نداشتیم هر چیزی که اعتیاد می آورد بخوریم. لذا چای و سیگار ممنوع بود به جای آن قند برمی‌داشتیم و قند می خوریم که اساس چای است.

بعداً به خانه یکی از اقوام برای کاری رفتیم قوری روی آتش بود بوی عطر چای و میخک پیچیده بود گفت عمو چای میخوری گفتم بله سه تا چای پررنگ با قند بزرگ خوردم که هنوز مزه اش را در ذائقه ام دارم.

 

 صفحه ۴۱ و ۴۲ کتاب از چیزی نمی ترسیدم

برش دوم از کتاب از چیزی نمی ترسیدم

در دوران اول زندگی مشترک، پدرم زندگی خیلی فقيرانه ای داشته است؛ اما آرام آرام صاحب دام هایی می شود، به نحوی که بعضی وقت ها یک یا دو چوپان داشته است. اولین ثمره زندگی آن ها دختر میشود و به دنیا می آید، به نام سکینه که در سن سه سالگی به دلیل سیاه شرفه فوت می کند. پس از مدتی کوتاه، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمده ام.

در زمستان بسیار سردی، دچار مریضی شرخچه می شوم. پدرو مادرم امیدی به شفایم پیدا نمی کنند. از کلیه داروهای محلی بهره می گیرند؛ اما افاقها نمی کند. بنا به قول پدرم، درحالی که برف تا بالای زانو بود، مرا بر پشت مادرم می بندند و به سمت رابر جهت معاینه دکتر حرکت می کنند. به هرصورت، پس از مدتی، مشيت خداوند این گونه می شود که زنده بمانم.

علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب می شود که من به جای دو سال، سه سال شیر بخورم. روز جدایی من از سينه پرمهر مادرم روزهای سختی بود. کم کم عادت کردم؛ اما تا خشکیدن دو سینه مادرم، سالها طول کشید که دیگر شیری در سینه نداشته باشد.

آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل می شوم. بعضی وقت ها از صبح تا ظهر، روی پشت او، داخل چادر بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال، در حال کارکردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع می کرد یا خانه را زفت وروب می کرد و یا گله را می دوشید یا غذا و نان می پخت. و من چه آرامشی در پشت او داشتم! همان جا می خوابیدم. به نظرم، مادرم هم از حرارت من آرامش داشت...

صفحه 20 کتاب

برش سوم از کتاب از چیزی نمی ترسیدم:

من به دلیل عدم تجربه و نشاط جوانی و روحيه ورزشی و سلحشوري عشایری که ذاتي من بود، بی پروا حرف میزدم و از شاه و خانواده او بد میگفتم. شبها تا صبح، به اتفاق برادری به نام واعظی (که اوایل وارد سپاه شد، بعد نفهمیدم چی شد)، احمد و تعدادی از جوان های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می کردیم.

عمده شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. عکس خمینی آینه روزانه من بود: روزی چند بار به عکس او می نگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود. 

اواخر سال ۵۶ بود. مدتها امتحان برای گواهینامه رانندگی میدادم. قبول شده بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری نسب. گفت:«بیا تو. اتفاقا گواهینامهت رو خمینی امضا کرده! آماده است تحویل بگیری.» من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه دار دیگر هم وارد شدند و شروع به دادن فحش های رکیک کردند.

من در محاصره آنها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می گفتند: «تو شبها می روی دیوارنویسی میکنی؟!» آن قدر مرا زدند که بی حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آنها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن چنان ضربه ای به شکمم زد که احساس کردم همه احشای درونم نابود شد. به رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزش کاراته و زورخانه می کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم.

 
صفحه 70 کتاب از چیزی نمی ترسیدم

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon

سلام خیلی ممنون از سایت کتاب قم که کتاب از چیزی نمی ترسیدم و دیگر کتاب ها در مورد سردار سلیمانی رو در سایتشون قرار دادند.

کاربر مهمان

سلام کتاب از چیزی نمی ترسیدم را در تعداد بالا از شما تهیه کردیم تشکر از شما

کاربر مهمان

سلام برای خرید تعداد کتاب از چیزی نمی ترسیدم در تعداد بالا با شماره زیر تماس بگیرید. 09907631200

کاربر مهمان

سلام خواستار خرید این کتاب هستم

کاربر مهمان

هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. این اوج علاقه مقام معظم رهبری در تمجید از حاج قاسم عزیزمان است.

کاربر مهمان

داستان داخل کتاب روان و قابل فهمه

کاربر مهمان

اگر در اخر کتاب مانند دیگر کتاب ها عکس هایی از حاج قاسم چاپ میشد بهتر بود. تصاویر همیشه ادم رو جذب میکنه

کاربر مهمان
سوالی داری بپرس