پدر تینا توی دریاچه غرق شده، اما او دوست دارد فکر کند پدرش ماهی شده و برایش نامه بنویسد و بیاندازد توی دریاچه. اما یک روز در اتفاقی بسیار عجیب در حالی که تینا گریه کرده است، پستچی جواب نامه اش را می آورد، یعنی چه اتفاقی دارد می افتد؟

بدترین اتفاق دنیا:

سنجاب ماهی عزیزم! نامه ات را خواندم و تکه لواشکی را که فرستاده بودی خوردم. این خوشمزه ترین لواشکی است که تا به حال امتحان کرده بودم، هر چند کمی خیس شده و کاغذ نامه ات را لک کرده بود. بامزه نیست که پدرت ماهی شده است؟ واقعا فکر میکنی این بدترین حادثه ای است که روی کره ی زمین اتفاق افتاده و بدتر از این نمی تواند وجود داشته باشد؟ راستی، ما به چه چیز بدترین اتفاق می گوییم؟ منتظرنامه های بعدی ات هستم و البته منتظر خوراکی های خوشمزه ات. به شرطی که از آب دریاچه خیس نشده باشد.

می دانید؟ گاهی اوقات صبح ها توی رخت خوابم تبدیل به یک قورباغه میشوم، قورباغه ای با چشم های درشت و مژه های به هم چسبیده که وقتی می خواهد قورقور کند، تندتند سرفه می کند. فکر کنید درست وقتی شب قبل ساعتها گریه کرده اید و نیمه شب از سایه های روی سقف هیولا ساخته اید و صبح شبیه یک قورباغه ی واقعی...

ابتدای کتاب سنجاب ماهی عزیز

پیشنهاد ما: خرید کتاب کهکشان نیستی

در بخشی از کتاب سنجاب ماهی عزیز می خوانیم:

بعد از سه روز آمده ام مدرسه. سر صف سحر توی گوشم پچ پچ کرد: بخور وبخواب خوش میگذرد؟ خوش به حالت. من اگر جای تو بودم مامانم خفه ام می کرد.» چیزی نگفتم. زورکی خندیدم و سنگریزهی کوچکی را با پایم شوت کردم و دعادعا کردم برنامه ی صبحگاهی طول بکشد.

زنگ اول خانم بهرامی با آب وتاب شعر خواند و از بچه ها خواست تا شعرها را به فارسی روان معنی کنند. اگر از من بپرسند بی مزه ترین آدمی که میشناسی کیست، بدون لحظه ای فکر کردن انگشتم را به طرف خانم بهرامی می گیرم و توضیح می دهم که خانم بهرامی بدون شک بی مزه ترین آدمی است که میشناسم، چون فکر می کند با احساس ترین و باهوش ترین آدمی است که روی کره ی زمین خلق شده و کتابخوان تر از او وجود ندارد همیشه یک ربع اول و آخر کلاس را جیغ جیغ می کند که ما به چه دردی میخوریم، قرار است تا کی درس نخوانیم و معنی شعرها را نفهمیم و وقتمان را به خوردن و خوابیدن و وجب کردن خودمان اختصاص بدهیم.

بهتر است به جای اینکه جلوی آینه بایستیم و با جوش های بلوغمان ور برویم و غصه بخوریم که چرا دماغ بزرگی داریم و به این پسر و آن پسر فکر کنیم و منتظر باشیم تا زودتر بزرگ شویم و ازدواج کنیم، هر روز دو صفحه کتاب بخوانیم تا شعورمان بالا برود و بدانیم زندگی این نیست و چیز دیگری است. بعد هم هزارتا شاعر و نویسنده و کتاب را مثال می زند. خانم بهرامی با اینکه خیال فکر می کند مؤدب ترین، باکلاس ترین و ادبی ترین آدم است، تا به حال حتی یک کتاب مخصوص نوجوان ها را نخوانده و نمی داند بهترین کتاب نوجوان سال چه کتابی است. فقط غر می زند و بارانی از تف پاشیده میشود توی صورت بچه های ردیف اول.

. یک بار هم همان طور که تن خپل و گوشتالودش را انداخته بود روی میز شروع کرد به پرسيدن یک سؤال: تابه حال کتابی خوانده اید؟ خیلی از بچه ها توی کلاس تابه حال کتابی نخوانده بودند و خانم بهرامی نچ نچ می کرد و می رفت سراغ نفر بعد. خیلی ها هم بودند که فکر میکردند...

صفحه 109 کتاب سنجاب ماهی عزیز