کتاب آرامش - انتشارات شهید کاظمی
مولف (پدیدآور) :مرتضی احمر
بپیذیریم که در زندگی امروزمان، چیزی به نام "آرامش" در واقعیت وجود ندارد. آقای مرتضی احمر از آرامشی می گوید که چه در حال با وجود دنیای سراسر مکر و دروغ مجازی و چه در گذشته با وجود مجاهدین خلق، هیچگاه به دست نیامده است.
کتاب "آرامش" به قلم آقای مرتضی احمر که توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است یک رمان اجتماعی سیاسی محسوب می شود که داستانی از دل سازمان مجاهدین خلق تا گره خوردن زندگی های ما به فضای مجازی و بر هم خوردن تعادل این زمانه، دارد.
پیشنهاد ما: کتاب هواتو دارم
معرفی کتاب آرامش اثر مرتضی احمر:
در زندگی های امروزه ما شاید به صراحت بتوان گفت که تعادل هیچ معنایی ندارد. زندگی هایی که به جای گذشت در زندگی واقعی، به صورت مجازی می گذرد و بویی از زندگی و زمانه واقعی به خود نگرفته است.
رمان" آرامش" که حال و هوایی اجتماعی سیاسی دارد از زوایای مختلفی به زندگی شخصی به نام محسن می پردازد که ردپای سازمان مجاهدین خلق و گفت و گو هایی به دور از واقعیت و در فضای مجازی در زندگی محسن، به چشم می خورد.
در واقع کتاب "آرامش" ادامه ای بر کتاب "نفر پنجم" از همین نویسنده می باشد. داستان محسن در کتاب نفر پنجم از جایی شروع شد که نوجوانی اش را با عضویت در گروهی که علیه رژیم پهلوی مبارزات مسلحانه می کرده ؛ اما حالا در کتاب" آرامش" پیرمردی با مریضی لاعلاج است.
اما در همین میان نیز از زندگی کسانی صحبت می شود که با غوطه ور شدن در دنیای مجازی در حال نابود کردن زندگی خود و اطرافیانشان قرار دارند. آقای احمر در کتاب جدیدش از شبکه های اجتماعی به عنوان عاملی برای بر هم خوردن آرامش در زندگی های حال حاضر گفته است.
آرامش زوج های متعددی که در این کتاب به واسطه همین دنیای به دور از واقعیت، در حال بر هم خوردن می باشد. زوج هایی که نه تنها در این کتاب بلکه در اطراف خودمان هم مشاهده می شوند...
پیشنهاد ما: کتاب اقبال الاعمال
گزیده ای از کتاب آرامش انتشارات شهید کاظمی:
مهرداد روی کاناپه در حالی که تلویزیون مشاهده می کرد، خوابش برده بود. ستاره ساعتی بعد اورا صدا کرد که :مهرداد پاشو!
مهرداد سراسیمه از خواب پرید. وقتی ستاره را در آن حال دید شوکه شد... چشمانش را مالید و به ساعت روی دیوار خیره شد. چند بار چشمانش را بست و باز کرد تا متوجه ساعت شود.
به سمت اتاق خواب رفت. بین راه مثل اینکه چیزی یادش بیفتد به سمت ستاره که سر یخچال لیوان به دست ایستاده بود رفت و با لبخند گفت:«ممنون عزیزم که بیدارم کردی تو نمیای بخوابی؟»
ستاره بدون اینکه جواب مهرداد را بدهد در یخچال را بست و از کنار مهرداد رد شد و به سمت اتاق خواب رفت. مهرداد هم پشت سرش وارد اتاق شد و ادامه داد:« ستاره با توام!.. وایسا ببینم... چی شده از من ناراحتی؟... آخه تو چرا اینجوری هستی...؟» صدای مهرداد هر لحظه بلند تر می شد.
او متکا و پتو به دست از اتاق بیرون آمد و به سمت همان کاناپه ای که چند لحظه قبل روی آن خوابش برده بود رفت. پشت سرش ستاره وارد پذیرایی شد. با عصبانیت بالای سرش ایستاد.انگشت اشاره اش را سمت مهرداد دراز کرد و با صدای بلند گفت:
«ببین تو خودت هم خوب می دونی حق نداری سر من داد بزنی... خیلی هم خوب میدونی حق من این زندگی نبوده که درست کردی... حالا هم خیلی ناراحتی که شب میایی خونه، میتونی شبا هم هر جهنم دره ای که هستی همونجا بمونی. من هیچی نمیگم پررو شدی این همون زندگی عاشقانه ای بود که به من قولش رو داده بودی؟!...»
صفحه 50 کتاب آرامش
پیشنهاد ما: کتاب ریحانه بهشتی