کتاب نماز ناتمام
مولف (پدیدآور) :کمیل کمالی
همانگونه که جهاد در راه خدا واجب است، به نظر می رسد که روایت از کسانی که برای خدا جهاد کرده اند نیز واجب است. کتاب"نماز ناتمام" به قلم کمیل کمالی روایتگر خاطرات رزمنده جانباز، حجت الاسلام حسین (ضرغام) شیراوند می باشد.
پیشنهاد ما: کتاب ریحانه بهشتی
گزیده اول از کتاب نماز ناتمام:
در انجمن اسلامی جای خالی تعدادی از بچهها حس میشد. پس از اعزام من به تنگه حمام، بیست نفر از رفقا برای جبهه ثبتنام کرده بودند و تمام این مدت در همدان مشغول آموزش نظامی بودند دوهفتهای بیشتر در برزول نبودیم که ماشین بسیج به روستا آمد و با بلندگو مردم را برای شرکت در جبهه فراخواند.
وقتی فهمیدم به نیرو نیاز است مهیای رفتن شدم از محمدرضا خبر گرفتم، اما توفیق همراهی نبود او برای پیگیری مسئلۀ ازدواجش به بروجرد رفته بود و همان ایام ازدواج کرد از دوستان فخرالدین موسیوند و محسن سنایی در روستا مانده بودند. باهم اسم نوشتیم و منتظر روز حرکت شدیم.
فخرالدین برادر شهید شجاع موسیوند بود و بعدها دو برادر دیگرش پیرمراد و نور مراد به شهادت رسیدند خود فخرالدین در جبهه غرب سابقه جنگ داشت و بسیار زحمت کشیده بود در مریوان با شهید همت آشنا شده بود و حتی از او خواسته بود پیش آنها ،بماند اما فخرالدین همشهری ها را ترجیح داده بود.
از نهاوند به پادگان همدان رفتیم برای اولینبار همدان قصد داشت سه گردان را همزمان به جبهه اعزام کند فضای پادگان پر از شور و اشتیاق جوانان داوطلب بود با پرسوجو رفقای انجمن اسلامی را پیدا کردم. جمع رفقا جمع بود.
حمزه گودرزی، رحمت ،موسیوند علی ،مصباح، رضاحسین میربک، محمد وثوق، يونس موسیوند محمد کریم ،ملکی مسعود شیراوند یارولی مالمیر، احمد کولیوند علی فتاح محمودی همه آمده بودند از قیافه هایشان معلوم بود در امر آموزش حسابی زحمت کشیدهاند و در تمرینها عرق ریختهاند. گفتم: «حسابی عوض شدید و رنگ عوض کردید!»
گزیده دوم از کتاب نماز ناتمام:
سرم را روی سینهاش گذاشتم؛ بلکه از قلبش صدایی بشنوم، اما جوابی در کار نبود به گریه افتادم شروع کردم سر حوصله با او حرفزدن و درددلکردن حسن جان، ما رو کجا گذاشتی و رفتی؟ خوش به سعادتت الان از کجا ما رو میبینی؟ در کدوم جمع مست شهد شیرین لقائی؟
من و هم فراموش نکن برادر! به برادری مون، قسم به رفاقتمون قسم من و فراموش نکن. حالا چطور وصیت هات رو اجرا کنم؟ چطور سلامت رو به دختر چهلروزهات فاطمه برسونم؟ بگم پدرش کنارم شهید شد و من زنده موندم؟
من این زندهبودن و نمی خوام. من دنیای بعد از تو رو نمیخوام بیا و من و هم با خودت ببر. او را بوسیدم دستی به نوازش به سروصورتش کشیدم التماسش کردم سرم را روی سرش گذاشتم، اما جوابی نداد.
خوش به سعادتت، حسن که عاشق حضرت زهرا بودی و مثل حضرت زهرا با پهلوی زخمی به شهادت رسیدی قربون اون سربند یازهرات حسن جان سلام ما رو هم به بیبی. برسون تو که سرباز امام زمان بودی. تو که دستت توی دست امام زمان بود تو که برای امامزمانت صبح و شب درس میخوندی.
تو که امید حوزه بودی تو که زودتر از همه درس رو میفهمیدی زودتر از همه اشکال میکردی حالا بازگوی سبقت رو از ما ربودی و اولین نفر به شهادت رسیدی گوارای وجودت مبارکت من و هم فراموش نکن
صفحه 260 کتاب نماز ناتمام
باعرض سلام و عدب وسلام به روح شهیدان گرامی بسیار عالی بود امیدوارم که بتوانیم ادامه دهنده راه شهیدان باشیم برادر شیرآوند کتاب شما را مطالعه کردم بسیار عالی بود با آرزوی موفقیت وسر بلندی برای شما وخانواده گرامیت من پدر خدابیامرز شما را ندیدم ولی مادر عزیز شما را دیدهام واقعا فقط از اون شیر زن هرچه بگم کمه موقعه شهادت حسن من بچه بودم خیلی بی تابی میکردم فقط با نوازش مادر خدابیامرز شما آروم میشدم خداوند رحمت کنه پدر ومادر ت را که حقایق جنگ را بازگو کردی