خرید انواع کتاب قرآن و مفاتیح الجنان با بالاترین تخفیف + طراحی یادبود رایگان حتماً ببینید

ادبیات فارسی

ادیان و مذاهب

اصول دین و اعتقادات

اهل بیت (ع)

سبک زندگی

قرآن

کودک و نوجوان

علوم و فنون

حوزه علمیه

احادیث | ادعیه | زیارت



قیمت پشت جلد: 750000 ریال
قیمت برای شما: 697,500 ریال 7 درصد تخفیف
تاریخ بروزرسانی: دوشنبه 21 آذر 1401

توضیحات

کتاب "چشم احمد" به قلم امیرحسین انبارداران روایتگر زندگی و بندگی جاویدان اثر محمد تقی رستگار مقدم اولین مسئول آموزش و تاکتیک تیپ 27 حضرت محمد رسول الله می باشد که توسط انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.

معرفی و پیشنهاد کتاب درباره سردار سلیمانی: حاج قاسمی که من می شناسم

گزیده اول از کتاب چشم احمد:

سید محمد برقعی و احمد رضوانی بیشتر از بقیه به رتق و فتق کارها مشغول بودند و یک سره در جنب و جوش قبضه ای کلت کمری هم به کمرشان بود. نگاه محمد اسماعیلی زوم شده بود روی کلت کمری رضوانی و برقعی بدش نمی آمد یک قبضه به کمر داشته باشد.

جمعیت با شعار الله اکبر راه افتاد طرف سه راه بازار تک و توک تاکسی ها و اتومبیلهای شخصی که در تردد بودند وقتی جمعیت را با جلوداری شیخ محمد یزدی میدیدند کنار خیابان توقف می.کردند. آوازه ی تبعیدهای پی در پی شیخ محمد یزدی در گوش همه قمیها طنین داشت بسیاری از قمی ها تا بندرلنگه هم رفته بودند برای دیدار با شیخ محمد یزدی وقتی تبعید بود.

جمعیت بیشتر شد وقتی از سه راه بازار پیچید سمت چهار راه بازار و پیچید توی خیابان باجک مردم انقلابی روی تابلوهای خیابان را که نام ششم بهمن داشت با رنگ سیاه کرده و نوشته بودند باجک جمعیت دوسه برابر شد تا برسد جلوی شهربانی از مأموران کسی بیرون شهربانی نبود. همه داخل پنهان شده بودند نرده های دو لنگه در آهنی آبی رنگ شهربانی با قفل پهن و زنجیری قطور به هم دوخته شده بود.

کسی یک بلندگوی دستی داد دست شیخ محمد یزدی که جلوی همه بود شده بود نگین انگشتری مردم انقلابی جلوی شهربانی قم. هوا سرمای استخوان سوزی داشت صدای شیخ محمد یزدی چنان بود که تا جلوی بیمارستان کامکارهم برسد.

کسی از شهربانی بیرون نیامد شیخ محمد یزدی انگار گفته بود مردم انقلابی چند دقیقه بیشتر صبر نخواهند کرد و بهتر است نیروهای مستقر در شهربانی خودشان را تسلیم کنند. تاکید کرده بود آغوش مردم انقلابی به روی ماموران باز است به شرطی که دست شان به خون کسی آلوده نشده باشد.

صفحه28 کتاب چشم احمد

گزیده دوم از کتاب چشم احمد:

حرف خیلی داشتیم که با هم بگوییم. نه من خبر داشتم این دیدار آخرمان است نه تقی فقط وقتی این وسوسه به دلم افتاد که هواپیمای بوئینگ حامل او و بقیه بچه ها از باند فرودگاه برخاست با چشمان خیسم برخاستن بوئینگ را دیدم و حس کردم تکه ای از بدنم جدا شد. تکه ای که هنوز هم نیست و گم شده ی من است.

آن اوایل دلم خوش بود میگفتند با راهکار دیپلماتیک به زودی تقی و احمد و دو همکارشان را برمیگردانند ،ایران نمیدانم این چه راهکار دیپلماتیکی بود که بیشتر از چهل سال زمان برد و فایده ای نداشت به جای راه کار شد بن بست من زیاد به یادشان .

هستم زیاد برای تقی و حاج احمد نماز میخوانم همین چند وقت قبل ذهنم درگیر مشکلی بود شب موقع خواب متوسل شدم به تقی و احمد جایی بودیم شبیه سنگری زیر زمینی پله داشت همه ی بچههای حاج احمد بودند آقای خامنهای آمد داخل رفت سمت بچه ها و با تقی و احمد هم حال و احوال کرد.

من هم گوشه ی سنگر بودم زمان غائله کردستان و جنگ هم من همیشه گوشه ای برای خودم تنها می نشستم آقا سراغ من هم آمد گفت: «شما چطورید؟!» سرشوق بودم از دیدار با آقا و تقی و احمد صدای اذان صبح را که میشنیدم شیرینی دیدار آنان هنوز در جانم بود چند روز بعد همان مشکلم حل شد.

خیلی دلم میخواهد تقی را دوباره .ببینم دلم خیلی برایش تنگ است. آرزویم شده دیدنش تا از عمق دل به او بگویم دوستت دارم تقی!

صفحه 148 کتاب چشم احمد

معرفی و پیشنهاد کتاب خودنوشت سردار سلیمانی: از چیزی نمی ترسیدم

ارسال به سراسر ایران
تضمین رضایت

موارد بیشتر arrow down icon
سوالی داری بپرس